از نشستن روی زمین ابا داشت!
نمی خواست چادرش خاکی بشه!
لبخندی زد و ازش پرسید:"چرا راحت نمی شینید روی زمین؟!"
گفت:"خب آخه چادرم خاکی میشه!"
چهره اش جمع شد و گفت:
"ازشما انتظار نداشتم! ببینم قراره لباس محافظ بدن ما باشه یا اینکه ما مواظبش باشیم؟!
این ها همه هستند تا ما را حفظ کنند،دل مشغولیت تو زندگی این چیزها نباشه!"
پ ن:
جدا که گاهی دیدن آدم های جورواجور،دیدن و شنیدن بعضی چیزها،بهانه ایست تا برق از سرت بپرد و یادت بیاورد که حقیقت چیز دیگری است.
نصایای مشفقانه و پدرانه حضرت ماه، هدیه ی بنده به تمام آنها که تازگی نیمه دینشان کامل شده...به خصوص دوست، همبازی،هم درس و بحث(!)، وخواهر عزیزم هدی بانو؛ و رفیق ناب روزگار دانشجویی سارا جان...
1) زن و شوهر باید همدیگر را در راه صحیح و صراط مستقیم الهی حمایت کنند. اگر هر کدام از اینها مشاهده میکنند یک عمل خیر و یک کار شایستهای از همسرشان سر میزند، آن را تشویق کنند و اگر بر عکس، احساس کردند که خطایی، یک انحرافی خدای نخواسته وجود دارد، سعی در اصلاح آن بکنند. یکدیگر را در راه خدا کمک و تشویق کنند.
2) زن و شوهر باید سعی کنند که یکدیگر را اصلاح کنند. نه مثل یک آقا بالاسر که مرتب به دیگری نیش بزند؛ نه! مثل یک پرستار، یک مادر و پدر دلسوز.
3) وجه مشترک زوجین در زندگی باید عبارت باشد از توجه به خدا و اطاعت دستورات الهی و عمل به فرامین خدا. زن و شوهر باید همدیگر را در این جهت حفظ کنند. اگر زن میبیند که شوهر او بیاعتنا به مسائل دینی است، او را با حکمت و اخلاق خوش و ظرافت و زیرکی زنانه، وادار به آمدن در راه خدا کند. مرد هم اگر میبیند زنش بیاعتناست، او هم باید همین تکلیف را انجام دهد. این از کارهای اساسی زندگی است.
پ.ن
به قول یک بنده خدایی، انگار که این روزها نفت ریخته اند در لانه آقایان مشتاق تاهل!
خوشبختانه آمار تلفات بین دوستان ما بشدت بالاگرفته است!
با تمام وجود براتون آرزو میکنم که تسریع کننده و تسهیل کننده ی روند رو به رشد هم دیگه باشد.
خدا یاجان!
در این حال و هوای روز های نفس گیر
که عالم و آدم هر کدام در حد وسع خودشان
وسیله ی آزمودن مارا فراهم کرده اند
عاجزانه تقاضا مندم که
اقلا شما در جایگاه خداییتان
در این امتحانات سختی که میگیری
کمی هم هوای ما را داشته باش
لطفا!
پینوشت:
میگه: امتحان وسیله س ، نمره دست استاده
یه وقت الکی خودتو از اینترنت نندازی بشینی درس بخونی آ !
گفته بود:
"میشد زودتر از اینها اتفاق بیفتد.
میشد زودتر از اینها بیایند پیشم.
کافی بود که پای قرارشان بمانند و دلشان با هم یکی شود...
اگر (میبینی) این همه تاخیر افتاده، (و من حبس شدهام)
دلیلش خود آنها هستند.
کارهایی که میکنند وخبرش میرسد دستم
کارهایی که اصلا توقعش را از آنها ندارم..."
نامهی امامزمان عج به شیخ مفید بحارالأنوار/ ج53/ ص177/ حدیث8
مولاجان
بی وفایی های همیشگی و نسیان های مکررم را بگذار به حساب بزرگ نشدنم
بگذار به حساب شیطنت های کودکی بازیگوش که آنقدر سرگرم بازی شده است
که کلا یادش رفته است پدر و مادرش ساعت هاست از آن گوشه ی پارک نگاهش میکنند و منتظرش هستند.
و من با گذشت بیست و چند سال از زندگی ام
هنوز هم آن کودک سر به هوایم.
خوب میدانم که بی تو، دنیایم پر شده است از
عشــق های کودکــانه...
بازی های کودکـــانه...
غم و شادی های کودکـــانه...
و خلاصه زندگی ای سراسر غفلت و کودکــی...
اما مولای من
اینکه بخواهی صبر کنی تا امـثال من بزرگ شویم،آدم شویم، که خـیلی طــول میکشد
دلتنگی ها و حال و روز پریشانمان را شاید به رویمان نیاوریم
بغض گاه و بیگاهمان را شاید هی قورت دهیم و لبخند بزنیم
اما همه ی این بی قراری ها
همه ی همه اش
از دوری شماست
غم دوریتان بی قرارمـان کرده آقا جان.
عاقا ما این برنامه ی رادیو 7 را خیلی دوست میداریم
مخصوصا بخش قصه های امیر علی را
اصلن این برنامه کلی طبع نوشتاریمان را قلقلک میدهد
کلی هم حالمان را خوب میکند.
پ.ن
1)
بلاخره یه روزی همه ی آرشیو و کتاب های قصه های امیر علی رو بدست میارم
همه ی همش رو...
2)
امشب داشتم برنامه را نگاه میکردم و فکر میکردم خدایا یعنی کی میشه من این اخلاقم رو اصلاح کنم که یهو گفت:
"گفتنی است این عادت تمام دانشجویان عزیز است که روزهای پیش از امتحانات را طبق یک برنامهریزی دقیق و حساب شده به یلّلی و تلّلی میگذرانند، تا آن موقع که شب امتحان فرا رسید و کار به دقایق و ثانیه ها کشید، بدون دغدغه و اضطراب و با خیالی راحت یکی در میان بر فرق خود و جزوهها بکوبند."
3)
محض تلطیف فضا
1)
میگفت:
قصه پرواز، قصه دل بریدن و دل کندن از پیله است.
هر که بیشتر دل میکند، بیشتر اوج میگیرد
زود تر میرسد...
بهتر میرسد...
2)
گاهی آدم "دلشــ" میخواهد کفش هایش را در بیاورد
یواشکی نوک پا نوک پا از خودش دور شود
بعد بزند به چاک و فرار کند از خودش
فرار...فرار
3)
خدایا،تو به ما جرئت پرواز بده
نیمه ی شعبان پارسال بود که متولد شد
قرار بود تولدش بهانه ای شود برای تحقق کلی فکر و ایده و طرح
قرار بود بهانه ای باشد برای تحقق آرمان هایمان
قرار بود کمکمان کند تا پیدا کنیم مسیر درست زندگی را
قرار بود....
این روز ها دیگر وقتش رسیده است که بنشینیم و یک ساله شدنش را تماشا کنیم
یک سالی که بنده شخصا
به عنوان عضو کوچکی از خانواده ی قدیمی ارزشبان
سختی هایش را دوام نیاوردم
شیطنت ها و گاها جستک و خیزک(!) های کودکانه اش را تاب نیاوردم
اما خوشحالم که دیگران هنوز سرپا نگهش داشته اند
هرچند هنوز هم لایق بهترین هاست...
خلاصه اینکه
ارزشبان جانم
یک ساله شدنت مبارک
الان دیگر باید بتوانی راه برو،حرف بزنی...درست میگویم؟
گفتم تا وارد فضای معنوی امتحانات نشده ام
زود تر تبریکاتم را برایت فرستاده باشم
هرچه باشد چند صباحی نان و نمک یکدیگر را خورده بودیم دیگر
امیدوارم روز به روز زنده تر و پویا تر شوی
و ما هم از دور قد کشیدنت را نظاره کنیم
پ.ن
اصلش آمده بودم این ویدئو را بگذارم
اما پیام تبریکمان اینقدر طولانی شد که جای پینوشت و متن و اصلی را جابجا کرد.
یادم باشد:
+ اخلاق مدار بودنِ بی دینانِ یک جامعه در مقابلِ بی اخلاق بودنِ دین داران
دین را در جامعه به چالش میکشاند .
+ گاهی ابتلائات راه کسب فیوضات است اما نمیدانیم . محمدتقی بهجت
+ دانشجو و طلبه ای که درس نمیخواند ، حرام است در حوزه و دانشگاه بماند . روح الله خمینی
+ آدم برای خدایی شدن باید یه طرفه خوبی کنه .
مرد که باشی
چهار تکه استخوان پوسیده ات هم
می تواند
سایه سر و پناه روز های تلخ و شیرین خیلی ها باشد...!!!
حاشیه نوشت:
میگه من به این حالت میگم سرماخوردگی وبلاگی
درست وقتی شجاعت نداری بری گزینه حذف وبلاگ
را بزنی پیش میاد.
راست میگفت،نمی تونستم حذفش کنم.
آخه دوستش داشتم،خودم بزرگش کرده بودم...
این شد که اومدم اینجا رو گردگیری کنم برای روزهای نو...
این روز ها دیگر فکر هایم کلمه نمی شوند
همین طور فکر باقی می مانند
انگار که یخ زده باشند
انگار که ماتشان برده باشد،مجسمه شده باشند
با این حال اما
من هنوز هم مینشینم و فکر میکنم
با این تفاوت که نمیتوانم بگویم به چه...
به یک سری چیز که از کلمه شدن پرهیز دارند
به یک سری طرح که از ابراز شدن پرهیز دارند
یک سری برنامه که حتی از فکر اجرا شدن هم پرهیزدارند
یک سری تصمیم که از گرفته شدن پرهیزدارند...
با این همه پرهیز کاش لااقل درکوی دوست هم پرهیزگار بودم!
این بار میروم تا افکارم را از دست خودم نجات دهم
شاید هم خودم را از دست افکارم
.........
پ.ن
1.بی قرارم مثل وقتی مادری بایک شماره
می رود تا باجه ها اما سوادش را ندارد
درد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیند
مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد.
2. تمام شد
پیامک داده بود:
جیرجیرک به خرس گفت: دوستت دارم.
خرس گفت: الان وقت خوابه. بعدن صحبت میکنیم.
خرس خوابید و نمیدونست عمر جیرجیرک فقط سه روزه...!
اول از بی مزگی پیامکش خنده ام گرفت
اما الان در آخرین روز تعطیلات
بعد از چند هفته ی شلوغ و پر رفت آمد،هفته های پر از با هم بودن
دارم فکر میکنم راستی خیلی چیزها هست که زود میگذرد
و ما دل خوش میکنیم به این باشد برای بعدها...
مثل کنار هم بودن های خانوادگی و فامیلی
دید و بازدیدهای تکراری عیدانه
مثل نجواهایی که گوشه دلمان برای هم پنهان کردهایم
مثل مرور خاطرات شیرین کودکیمان
اصلا مثل همین جزوه های نخوانده ای که انتظار نوروز را میکشیدند
نوروز آمدو رفت و همچنان گوشه ی اتاقت تلنبار شده و منتظرت هستند
مثل بهار، رنگ سبز و تازه جوانهها، تازگی شکوفهها و رگبارهای نابههنگامش.
باید حواسم باشد. نباید از دست بروند. امسال نباید خیلی چیزها از دست برود؛
مثل عمری که معلوم نیست تا کی باشد.
عکس نوشت:بی ربط، هویطوری دوست میداشتمش
پینوشت:
۱.یعنی به مرحله ای رسیدم که ایمان پیدا کردم به این پست روزگار قدیم
(...فاجعه اون موقعیه که حرفات رو اشتباه میفهمه...)
واقعا چه جوری میشه که این جوری میشه؟؟!!
۲.استاد من یعنی هر کسی یا هر چیزی که چشمم را باز کرد به خودم، به زندگی ام،به حقیقتم.
در حد کلامی،نگاهی، تلنگرانه ای...،حالاخواسته یا نا خواسته.
یعنی هر کس و چیزی که سر راه زندگیم قرار گرفت.
با این حساب آیا چیزی هست که نقش استاد را برایم نداشته باشد؟!
و من مدیونم به همه ی بودن هایشان و گاهی حتی نبودن ها!!
عن امیر المؤمنین عن فاطمة الزهرا عن رسول الله صلی الله علیه وآله:
یا فاطمة من صلّی علیک غفر الله له و الحقه بی حیث کنت من الجنة
بحار الأنوار ج97 ص194
به ما یاد دادن این طوری بریم در خونشون
گفت:
چیزی به سال نو نمانده
و ما بدهکاریم به یکدیگر
و به تمام"دوستت دارم" های نگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند.
و آن ها را بلعیدیم!
گفتم:
دوستت دارم های نگفته را میتوان فراموش کرد
میتوان سپرد به گنجینه ی هزاران حرف فروخورده
اما وای از وقتی که دوستت دارم هایمان را با صدایی بلند فریاد بزنیم
و بعد پشت دیوار غفلت روزمرگی هایمان فراموشش کنیم...
چیزی به سال نو نمانده
و ما به اندازه ی یکسال بدهکار تر شدیم به"او" و به خودمان...
لابد مثل همهی محرّمها و صفرها که به ربیع ختم شدند،
لابد مثل همهی آن اسفندها که با فروردین و اردیبهشت،عاقبت به خیرمیشوند
مثل همهی زمستانهایی که با بهار...
این خزانِ روزگار هم تمام میشود
لابد تو میآیی،
عاقبتِ روزگار به تو ختم میشود؛ بهخیر
لابد حالِ روزگارِ خوش میشود
خوش به حالِ روزگار
بلاخره این قرن ِ زمستانی
به سر میرسد
و سر میرسد
آن که باید ...