کاش هر از گاهی یکی یادمان می آورد که ما از همان عالم ذر،از همان پاسخ قالوا بلی عهد کرده بودیم که با یکدیگر هم تیمی باشیم.عهد کرده بودیم که تا رسیدن به مقصد نهایی همراه و هم پیمان بمانیم.
کاش هر از گاهی نگاهی به تاریخ گذشته مان می انداختیم و نگاهی به آینده ی پیش رویمان تا یادمان نرود کجای تاریخ ایستاده ایم،تا یادمان بیایید مقصد کجاست،تا دست انداز های راه و تفاوت سلیقه ها ما را از عهد و پیمان مشترکمان جدا نکند
خدانیاورد آن روز را که از سردلسوزی نابجا و حساسیت بی جا،نادانسته و نخواسته ضربه بزنیم برپیکره ی مسیر؛ و در عوض آن که دست یکدیگر را بگیریم و زود تر مسیر را هموار کنیم تا همه بتوانند به سلامت به مقصد غایی برسند، یکدیگر را از تلاش و تکاپو و مجاهدت، دلسرد و خسته کنیم.
خدانیاورد آن روز را که آنقدر درگیر بازی های کودکانه شویم که چشم انتظاری مهدی زهرا را کلن از یاد ببریم.
کاش هر از گاهی یکی این جمله ی استاد طاهرزاده را یادمان می آورد که:" به این راحتیها نباید رفاقتمان را با گروهها و افرادی که در حفظ اصول انقلاب با ما مشترکاند، بههم بزنیم"
کاش،به قول آیت الله بهجت خدا به ما توفیق آگاهی میداد که اگر در ابتلا و آزمایش قرار گرفتیم بد را خوب و خوب را بد نبینیم...
در حصار سر زمین بی طلوع اضطراب
باز هم من مانده ام با بی قراری های دل
روی بال رنگ رنگ شاپرک های غزل
مینویسم قصه ی شب زنده داری های دل
بی قرارم رهگذار وسعت دلتنگی ام
میگدازد سینه ام را شعله های خاطرات
از همین حالا فضای سینه ام بارانی است
دوست دارم تا ابد باشم کنار خاطرات
روز های آشنایی روبه پایان میرود
نو بهار پر طراوت رخت بر خواهد کشد
روز های آخر است این لحظه ها با ارزشند
آه، یاران فصل دلتنگی فرا خواهد رسید
راهی ام مثل شما در کوچه باغ زندگی
کوله باری سبز دارم از بهار خاطرات
از همین حالا فضای سینه ام بارانی است
دوست دارم تا ابد باشم کنار خاطرات
من نگاه آسمان فام شما را تا ابد
روی لوح خاطرم آیینه کاری کرده ام
پیش از این ها هم به یاد تلخی روز وداع
جویبار گریه را از دیده جاری کرده ام
می رویم اما به جا میماند از ما یاد ها
در فضای این کلاس کوچک و پر خاطره
یادگاری هایمان بر سینه ی دیوار هاست
اسم هامان کنده کاری گشته روی پنجره...
امروز، آرشیو برنامه های جاد را که نگاه میکردم، احساس کردم ثانیه ثانیه ی گذر این سال ها کانهو فیلم سینمایی از جلوی چشم هایم عبور میکرد...فیلمی که اکثر سکانس هایش برایم پر بود از شور و نشاط و تجربه ...و بعضی دیگر.....والبته بازهم تجربه.
این سال ها با صفحه،صفحه ی نشریات آرمان، نفس به نفس بزرگ و بزرگ تر شدم
با لحظه لحظه ی گذر ایام پارو زدم، بارها نفس کم آوردم، کنار کشیدم، اصلن پاروی شکسته و قایق درب و داغانم را رها کردم، بارها هوای بی هوایی بر سرم زد، اما خدارا شاکرم که باز دوباره بادبان قایقم به همین سمت و سو تنظیم شد...
من، ناب ترین، خاص ترین و بهترین روزهای دانشجوییم را در همین دفتر 2*3 کوچک تجربه کردم.
این جا برای من پر است از دوستی های فراموش نشدنی...که نقطه اوج این دوستی ها و دوست داشتن ها ختم میشود به همین چند صباح شورای وزین یازدهم
حالا که دفتر این دوره ی شورا هم دارد به برگ های آخرش میرسد، و حالا که چند صباحی بیشتر به پایان روزگار دانشجویی ام نمانده است طبق رسم معمول و عادت معهود طلب حلالیت میکنم از همه بزرگوارانی که حقی بر گردنم دارند...(وجدان داشته باشید حلال کنیدآ) باشد که با قلبی آرام، از خدمت خواهران و برادران جاد مرخص شده و در سنگری دیگر به جهاد بپردازم.
و اما امروز به یمن میلاد امام علی (ع) و البته خودم! وبه بهانه ی پایان این فصل از روزگار جاد،در مجالست و مصاحبت دوستان جادی بسی بهمان خوش گذشت... و کلی خاطرات خوب برایمان مرور شد
و البته یک دوستانی هم هستند،به حق، شایسته ی نام دوست،دوستانی که سایه گستر لحظه های تلخ و شیرین زندگی ات هستند،دوستانی که وقتی می بینیشان کلی به وجد می آیی از سرعت و شتاب حرکتشان در آمادگی برای سربازی امام عصر...دوستانی که نیلوفر اند.
ومن شخصا عاشق این حافظه ی تاریخیشان هستم
و من چقدر دلم برای این باهم بودن هایمان تنگ میشود...
به قول قیصر محبوب ما:
آی ای دریغ و حسرت همیشگی...ناگهان چقدر زود دیر میشود...