قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

هرچه گفتیم جز حکایت دوست،در همه عمر از آن پشیمانیم

این روز ها دیگر فکر هایم کلمه نمی شوند  

همین طور فکر باقی می مانند 

انگار که یخ زده باشند 

انگار که ماتشان برده باشد،مجسمه شده باشند 

با این حال اما 

من هنوز هم  مینشینم و فکر میکنم 

با این تفاوت که نمیتوانم بگویم به چه... 

به یک سری چیز که از کلمه شدن پرهیز دارند

به یک سری طرح که از ابراز شدن پرهیز دارند

یک سری برنامه که حتی از فکر اجرا شدن هم پرهیزدارند 

یک سری تصمیم که از گرفته شدن پرهیزدارند...

با این همه پرهیز کاش لااقل درکوی دوست هم پرهیزگار بودم!

این بار میروم تا افکارم را از دست خودم نجات دهم

شاید هم خودم را از دست افکارم

.........

پ.ن

1.بی قرارم مثل وقتی مادری بایک شماره

می رود تا باجه ها اما سوادش را ندارد

درد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیند

مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد.


2. تمام شد


گاه نوشت(6)

عکس نگار امروز 

اندر احوالات طرح جدید مسکن مهر  

 

ناگهان چقدر زود دیر میشود

پیامک داده بود:

جیرجیرک به خرس گفت: دوستت دارم.

خرس گفت: الان وقت خوابه. بعدن صحبت می‌کنیم.

خرس خوابید و نمی‌دونست عمر جیرجیرک فقط سه روزه...!

اول از بی مزگی پیامکش خنده ام گرفت

اما الان در آخرین روز تعطیلات

بعد از چند هفته ی شلوغ و پر رفت آمد،هفته های پر از با هم بودن

دارم فکر میکنم راستی خیلی چیزها هست که زود می‌گذرد

و ما دل خوش می‌کنیم به این باشد برای بعدها...

مثل کنار هم بودن های خانوادگی و فامیلی

دید و بازدیدهای تکراری عیدانه

مثل نجواهایی که گوشه دلمان برای هم پنهان کرده‌ایم

مثل مرور خاطرات شیرین کودکیمان

اصلا مثل همین جزوه های نخوانده ای که انتظار نوروز را میکشیدند

نوروز آمدو رفت و همچنان گوشه ی اتاقت تلنبار شده و منتظرت هستند

مثل بهار، رنگ‌ سبز و تازه جوانه‌ها، تازگی شکوفه‌ها و رگبارهای نابه‌هنگامش.

باید حواسم باشد. نباید از دست بروند. امسال نباید خیلی چیزها از دست برود؛

مثل عمری که معلوم نیست تا کی باشد.  

  

عکس نوشت:بی ربط، هویطوری دوست میداشتمش

پینوشت: 

۱.یعنی به مرحله ای رسیدم که ایمان پیدا کردم به این پست روزگار قدیم

(...فاجعه اون موقعیه که حرفات رو اشتباه میفهمه...)

واقعا چه جوری میشه که این جوری میشه؟؟!!  

۲.استاد من یعنی هر کسی یا هر چیزی که چشمم را باز کرد به خودم، به زندگی ام،به حقیقتم.

در حد کلامی،نگاهی، تلنگرانه ای...،حالاخواسته یا نا خواسته.

یعنی هر کس و چیزی که سر راه زندگیم قرار گرفت.

با این حساب آیا چیزی هست که نقش استاد را برایم نداشته باشد؟!

و من مدیونم به همه ی بودن هایشان و گاهی حتی نبودن ها!! 

فاطمیه نوشت 2

نوشته بود 
 
مادر جان 
ما همان نسل جوانی هستیم 
که حضرت جبرئیل امین، میان گریه های شبانه روزی ات، از ما اینطور برایت میگفت:  
"در آینده ی دور، بچه های تو، شیعیان علی بن ابیطالب، هستند و به تو عشق می ورزند" 
 
 
و بلاخره پس از قرن ها 
ما نیز رهگذر این کره ی خاکی شدیم
این روز ها 
باز هم مثل همان روزگار پیش از خلقتمان 
برای شیعه بودنمان، 
شیعه ماندنمان 
و فاطمی زیستنمان 
دعا کن 

فاطمیه نوشت 1

عن امیر المؤمنین عن فاطمة الزهرا عن رسول الله صلی الله علیه وآله:  

یا فاطمة من صلّی علیک غفر الله له و الحقه بی حیث کنت من الجنة

 بحار الأنوار ج97 ص194

 

به ما یاد دادن این طوری بریم در خونشون 

دانلود