گفته بود:
"میشد زودتر از اینها اتفاق بیفتد.
میشد زودتر از اینها بیایند پیشم.
کافی بود که پای قرارشان بمانند و دلشان با هم یکی شود...
اگر (میبینی) این همه تاخیر افتاده، (و من حبس شدهام)
دلیلش خود آنها هستند.
کارهایی که میکنند وخبرش میرسد دستم
کارهایی که اصلا توقعش را از آنها ندارم..."
نامهی امامزمان عج به شیخ مفید بحارالأنوار/ ج53/ ص177/ حدیث8
مولاجان
بی وفایی های همیشگی و نسیان های مکررم را بگذار به حساب بزرگ نشدنم
بگذار به حساب شیطنت های کودکی بازیگوش که آنقدر سرگرم بازی شده است
که کلا یادش رفته است پدر و مادرش ساعت هاست از آن گوشه ی پارک نگاهش میکنند و منتظرش هستند.
و من با گذشت بیست و چند سال از زندگی ام
هنوز هم آن کودک سر به هوایم.
خوب میدانم که بی تو، دنیایم پر شده است از
عشــق های کودکــانه...
بازی های کودکـــانه...
غم و شادی های کودکـــانه...
و خلاصه زندگی ای سراسر غفلت و کودکــی...
اما مولای من
اینکه بخواهی صبر کنی تا امـثال من بزرگ شویم،آدم شویم، که خـیلی طــول میکشد
دلتنگی ها و حال و روز پریشانمان را شاید به رویمان نیاوریم
بغض گاه و بیگاهمان را شاید هی قورت دهیم و لبخند بزنیم
اما همه ی این بی قراری ها
همه ی همه اش
از دوری شماست
غم دوریتان بی قرارمـان کرده آقا جان.
یابن الحسن ... روحی فداک
متی ترانا و نراک ؟ ...
عیدت مبارک باشه:-)
سلام خانوم
عیدشماهم:)