شب باشد
باران ببارد
حرم شلوغ باشد
بیایم کفش هایم را در دست بگیرم و سرگردانی ام را یله کنم روی گنبد و گلدسته ها
از این صحن به آن صحن
از این رواق به آن رواق
از این شبستان به آن شبستان
چرخ بخورم و قلب بی قرارم را به پنجره فولاد گره بزنم
چرخ بخورم و تشنگی ام را حواله ی سقاخانه کنم
چرخ بخورم و بال آرزو هایم را به بال کبوترانتان گره بزنم
آن وقت تمام که شدم
خود خودم،تنهای تنها، بیایم بنشینم سمت راست ترین گوشه ی صحن
چشم بدوزم به گنبد طلا
آن وقت دوتایی
تاصبح
تولدمان را جشن بگیریم
من بشوم همان نجمه ی کودکی هایم
همان نجمه ی در بند عشق شما
و شما بشوید همان امام رضای مهربان همیشگی
شب باشد
باران ببارد
حرم شلوغ باشد
من باشم و شما