بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب ، بلکه در دل گل
کند لبخندهای ما
بفرمایید هرچیزی همان باشد
که میخواهد
همان ، یعنی نه مانند من و
مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر
کار عالم ؛ عشق
... رها باشد از این چون و
چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری
سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقهی
پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر
با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت
سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و
میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های
ما
نمیدانم کجایی یا کهای،
آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از
بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا
شود ، امروز
همین حالا بیاید وعدهی
آینده های ما
قیصر امینپور