قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

دلم می خواهد گدایانه کز کنم پشت در خانه تان و شما کریمانه دستم را بگیرید

دلم میخواهد کودکانه اشک بریزم و از خستگی هایم بگویم و شما بانوانه با پر چادرتان اشک هایم را پاک کنید

دلم میخواهد دخترانه سر بگذارم روی شانه هایتان و شما مادرانه نوازشم کنید

دلم میخواهد سکوت کنم و شما بدانید درد هایم را و دست شفای خداوندیتان را بر قلبم بگذارید

بانو جان....مادر جان

این دخترک سربه هوا بد بودن را خوب بلد است اما میشود شما کمی خوب بودن را برایش آرزو کنید؟

نگاهم نکنید این روز ها میرود از دست آخرین سپیدی های دلم  

برای حال خیالی که در حرم مانده

 

اذان بود و حرم نقاره میزد

دلم طاقت نیآورد.

صدا دادم سلام ای ضامن آهو

ببین بیچاره ام آقا...

که ناگه یک کبوتر با صدای بالهای خود سکوتم را شکست

کبوتر ناز و سرمست کنار حوض آن صحن حرم بنشست

کبوتر تشنه بود و آب میخورد

دل من بین سینه تاب میخورد

صدایش کردم و گفتم کبوتر، خوش به حالت

دلم میخواست آقا مثل تو اینجا به من هم لانه میداد

خودش با دستهای مهربانش به من هم دانه میداد

دلم میخواست من هم مثل تو پرواز میکردم

به روی گنبد زردش پرم را باز میکردم

و یا با بالهایم پرچم سبز حرم را ناز میکردم

کبوتر جان، تویی که لانه ات در عرش دنیاست

تویی که صاحبت فرزند زهرا ست

برو پییشش بگو

آقا گدایت بیقرار است

از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است

برو پیشش بگو آقا گدایت سخت اندر شور و شین است

برو پیشش بگو

آقا گدایت سخت دلتنگ حسین است...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است!

 برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام

پاکی آوردی ای امید سپید!
همه آلودگی ست این ایام 

 

عکس نوشت: همین الان یهویی!

این پست سر دراز دارد...

۱)

 "من حقیقتاً نگران هستم. من نگران اسلام هستم. ما اسلام را از چنگ محمد رضا در آوردیم. و من خوف این را دارم که اسلام به چنگ ما مبتلا شده باشد، به طورى که ما هم مثل او یا بدتر از او بر سر اسلام بیاوریم. این نگرانى هست و زیاد است(صحیفه امام، ج 11، ص: 312-318 )

...و من حالا تنها و تنها به این می اندیشم که اصلن تمام حرف ها و گفته ها و شنیده ها و مناظرات این روزهایمان به کنار، من و تو کدام بار را از روی دوش انقلابمان برداشتیم؟! 

2)

کاش میفهمیدیم

یک مسلمان حزب اللهی

ترسو نیست

بد اخلاق نیست

از خود متشکر نیست

خشک و بی روح و متعصب نیست

بی ادب و بد لباس و بی نشاط نیست

مال مردم خور و چند رو نیست

کاش میفهمیدیم هرکدام از این ها اگر بود/اگر بودیم/ از جرگه ی حزب اللهی بیرون است/بیرونیم.

کاش آبروی اسلام و انقلاب باشیم نه اینکه به تعبیر امام،اسلام به چنگ ما مبتلا شده باشد.

 

بعدن نوشت:

ایستاده ام در ایستگاه خاطرات خویش

قطار فراموشی می رود

و من هنوز هم گاهی سرم سوت میکشد گذر این یکسال را...

امروز چشمم که به تقویم افتاد تازه باورم شد

وقتش رسیده است

بنشینم و بی رحمانه لبخند بزنم بر بلاهت روزهای کودکانه ی  از دست رفته.

چقدر دلم برای دنیای صاف کودکانه هایم تنگ شده بود 

اندک اندک جمع مستان می رسد

 

  

انگارکن که دارد روزهای یارگیری به اوج خود میرسد

انگار دارد دعوت نامه های آخرین هم فرستاده میشود برای اصحاب آخرالزمانی

همان ها که طول و عرض جغرافیایی و حجاب های ظلمانی سیاست و چه و چه از قافله دورشان کرده بود

همان ها که قرار است یار باشند ویاری کنند...

و تو با خود می اندیشی

آی قایقران حواست هست؟

وای برتو ی جوان شیعی مسلمان بزرگ شده در قلب حکومت اسلامی،اگر جا بمانی و عقب بمانی از این قافله

وای بر تو...

هم ذات پنداری دانشجویانه:)

بیدار شو،بیدار شو ای کودک شب

بیدار شو امشب چه جای خواب باشد  

 

  

پ.ن: 

1.میگه:چند وقته تا کتاب رو باز میکنم مخم به مخچم میگه استاد خسته نباشید! 

2. بـــرف هم نمیاد اقلن به یاد+ بگیم برف این چنینی ام آرزوست  

3.ندای شنایی از درونت هی نهیب میزند:تو که خودت خوب میدانی امتحانات فرآیندی است نمادین و نمره دست استاد است و بس،لذا خودت را از اینترنت بازی محروم نکن. و تو به نشانه ی تایید باز هم به اینترنت درب و داغانتان سلامی دوباره میدهی. 

4. به قول صدر المتوهمین: در قیامت منادی ندا در میدهد این الای.دی .اس .الیون من المخابرات؟ و ما در مقابل حیرت همگان وارد بهشت میشویم.پل صراط برای شاتلی ها و بقیه از تار مو باریک تراست،اما برای ما اینترنت مخابراتی ها پل صراط پهن خواهد شد به جبران آن پهنای باندی که در دنیا دهنمان را سرویس کرد. 

رحمه للعالمــــین

سلام بابای خوبی ها

بابا ی مهربانی ها

بابای درخشانی ها

بابای زهرا

بابا ی زکیه

بابای سعیده

بابای صابره

بابای فاضله

بابای کریمه

بابای کوثر

بابای مرضیه

بابای معصومه

بابای مهدیه

بابای والهه

بابای ریحانه

بابای فاطمه

بابای خیرات فراوان

بابای بشارت دهنده

بابای عاشقان و عاشقانه ها

میلادت بر دخترت،بر وصیت،بر ما مبارک

 

 

"اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة

محمد صلی الله علیه و اله

یا ابا القاسم یا رسول الله یا امام الرحمة یا سیدنا و مولانا

انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله

و قدمناک بین یدی حاجاتنا

یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله."

" میلاد پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و امام جعفر صادق علیه السلام مبارک

یتیم آمده ام، مانده ام، پناهم ده

مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد

خدا، که در حرم امن خویش راهت داد

هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی

خدا پناه در آن دوره ی سیاهت داد

خدا! کدام خدا!؟ آن خدای بی مانند

همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

همان که جان نجیب تو را مراقب بود

همان که سینه ی خالی از اشتباهت داد

توان و توشه به پایان رسیده بود ولی

خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست

خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد

خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

چقدر واقعه ی آسمانی و شفاف

خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد

خدا که آینه را نور، با نگاهت داد 

 

قسم به روز، که خورشید، شمع خانه ی توست

قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد

خدا که اشک تو را جلوه ی گهر بخشید

خدا که شعله ی روشن به جای آهت داد

خدا که جان تو را از الهه ها پیراست

خدا که غلغله قول لا الهت داد

جدا نمی شود از تو خدا، نخواهد شد

خدا رفیق سفر، بخت نیکخواهت داد

یتیم آمده ام، مانده ام، پناهم ده

مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد؟

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردی

و این روز ها چقدر دوست تر دارم این شعر سهراب را

"من اناری را میکنم دانه

زیر لب میگویم

خوب بود این مردم دانه های دلشان مثل  انار پیدا بود..."

اصلن فکرش را بکن، چقدر فوق العاده بود اگر

دل و متعلقاتش برایمان قابل کشف بود

آن وقت تکلیف آدم باخودش،تو، او و آنهای زندگی اش مشخص میشد

از صدق گفتار ها و رفتار ها خیالش راحت میشد

هرچه بود را دانه های دل می ریختند روی دایره

آن وقت تو میدانستی از ته دل، دلبسته ی کدام دلبستگی ها شوی

کدام را در آغوش بگیری و کدام را پس بزنی و دور شوی و فرار کنی!

به راستی که کشف حقیقت دانه های دل، فرآیندی است بس نفس گیر و دیوانه کننده

و حتی در پاره ای از موارد تهوع آور!

و تنها و تنها پناه میبرم به صاحب و خالق دانه های دل

از شر دل بیمار و بیمار دلی

گاه نوشت دانشجویانه (3)

و اما از معجزه ی روزها و شب های منتهی به ایام امتحانات باید گفت که

این روزها همه چیز رنگ و بوی دیگری به خودش میگیرد

کارهایی که شاید قبلا خیلی هم انگیزه و رغبتی به انجام دادنشان نداشته ای یکهو برایت جذاب میشود

مثلا به طور ناگهانی استعداد آشپزی در وجودت شکوفا میشود

بعد از مدت ها مداد رنگی هایت را بر میداری و مشغول نقاشی کشیدن میشوی

کتاب های غیر درسی که مدت ها بود حتی نگاهشان هم نمیکردی از گوشه ی کتاب خانه برایت دست تکان میدهند

اصلن انگار این روز ها حتی گل های قالی هم با تو حرف میزنند

جدن که این  نسیم امتحانات چه نسیم معجزه گری است... 

فکرکنم  اگر همین طور به وزیدنش ادامه دهد کلی استعداد نهفته در وجودمان شکوفا خواهد شد.

پ.ن

1.میگه سوالی که بعد 7 ترم هنوز هم جوابشو پیدا نکردم اینه که:  

"این درس عبرت که میگن دقیقا چند واحد داره عایا؟!" چه جوریه که همیشه موقع امتحانا باید به غلط کردن افتاد؟  

2. دوست میداشتیم  برنامه حاشیه متن شبکه 3 را،امشب 

3. فعلا یک پیشنهاد برای مطالعه+  

بقیه حرفم در این باره هم باشد برای فرصت مناسب تری 

 که اهالی مجاز آباد از جهاد علمی به سنگر های جهاد فرهنگیشان باز گشته باشند

...

سکانس اول؛

تا حرف از حضور و فعالیت اجتماعی میزنی، قیافه شان را کج و کوله میکنند یعنی که وا مصیبتا،وا اسلاما زن و حضور اجتماعی؟! آن هم در جامعه ی چنین و چنان امروز؟! پس حجاب و عفاف و کانون خانواده و...چه مشود؟

و تو میمانی که حجاب یعنی چه؟ اگر بنابود زن در اجتماع نباشد و در خانه بماند که حجاب معنا نداشت!مگر غیر این است که حجاب شیوه ی مواجهه با نامحرم است؟

سکانس دوم؛

حرف از حجاب که میزنی اعتقادشان این است که حجاب را به مقتضای شرایط و محیط باید برگزید، یعنی یک عده نامحرم اند یک عده نامحرم ترو شاید یک عده هم من باب برادر دینی بودنشان و یا رابطه ی فامیلی کلن محرم حساب شوند! و تو به تشخیص خودت( ویا شاید هم آن ها!!) باید نوع پوشش و محدوده ی حجاب را در جمع مذکور برگزینی.

و تو بازهم همین طور مبهوط میمانی ازسرعت و وسعت شیوع چنین تفکرات کج و کوله ای آن هم در میان قشر مذهبی تحصیل کرده ی جامعه!

و گویا متاسفانه این قصه سر دراز دارد...

وای که ما آدم ها عجب موجودات عجیب ناشناخته ای هستیم

الیک وجهت وجهی

این روز ها

حتی جاذبه ی جزوه های درسی ام هم شده است

حاشیه های دلتنگیشان برای شما 

انگار آتش عشق کربلایتان خاموشی ندارد مولا

مارا ققنوس خواستید؟ 

 

بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
 

دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم

و این شب ها  

چقدر خوب میشود درک کرد  

حس هبوط آدم را از بهشت ... 

 

+به جز مرا که اسیرم به دام طره ی دوست 

خدا خلاص کند هرکجا گرفتاری است 

ح س ی ن  

+پناه دل جامانده ام شده است گوش کردن این مداحی، به یاد لحظه های آسمانی سفر  

گوشه ای از دفتر خاطراتم

خوابم نمی آید،می آیم و روی صندلی های جلوی موکب مینشینم و غرق میشوم در حال و هوای سیل جمعیت، امشب هم طبق عادت معمول، سرم را روبه آسمان بلند میکنم و چشم میدوزم به ماه تنهای آسمان

اما این بار یاد شب های تنهایی زینب(س) و بی پناهی دخترکان حسین(ع) است که در ذهنت تداعی میشود، غم تنهایی و غربت آل الله است....بغض میکنی و باخودت میگویی لابد سکینه هم آنگاه که در این مسیر قدم میزد گاه گاهی چشمش را به آسمان می دوخت، بغض میکرد یاد پدر و عمو و برادران آتش به جان و دلش می انداخت، بی تابش میکرد...گوش کن، ماه تنهای آسمان گواهی میدهد همه را...

اما قایقران تو چه میفهمی حجم تنهایی و غربت این راه را، قدم به قدم، موکب به موکب، این همه عشق این همه شور این همه عاطفه که نثارت میکنند...

سکوت میکنی و باز به آسمان خیره میشوی، و در همین حال صدای میثم مطیعی دارد در گوشت نجوا میکند:"دنیا همیشه دارد از کربلا نشانی، ای دل خدا کند تا بر عهد خود بمانی. دنیا فریب و رنگ است تا جا بمانی از او، اما تو می توانی،خود را شکسته بسته تا کربلا رسانی..."

ببند بار سفر را که یار نزدیک است

 دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است

دوباره حال همه عاشقان تماشایی است

که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است

سفر حکایت یک اتفاق رویایی است

ببند بار سفر را که یار نزدیک است

طلوع صبح شب انتظار نزدیک است

ببین که قفل قفس را شکسته، می آیند

کبوتران حرم دسته دسته می آیند

چو موج از همه سو دلشکسته می آیند

غریب، از نفس افتاده، خسته می آیند

که باز بعد چهل شب، کنار او باشند

شبیه حضرت زینب کنار او باشند

تمام پشت سر جابر ابن عبدلله

چه عاشقانه قدم می زنند در این راه

از اشتیاق حرم راه می شود کوتاه

هر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله

که این پیاده روی برترین عزاداری است

قسم به نور، که این ابتدای بیداری است

***

دوباره حال من و شعر می شود مبهم

دلی که دست خودم نیست می شود کم کم-

در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم

اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم-

«غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» 

  

 چه طور و چگونه اش را خودم هم هنوز نفهمیده ام

اما اگر این روز ها قسمت شد و قدم هایم به بین الحرمین کربلا رسید

سلامتان را خواهم رساند؛ باشد که به حرمت سلام، سلام رسان را در حریم حرم بپذیرند.

عاجزانه و ملتمسانه طلب حلالیت میکنم از همه ی آن هایی که حقی بر گردنم دارند؛

و همه ی آن هایی که با کژ رفتاری ها و کژ گفتاری ها و ندانم کاری هایم موجبات آزردگی خاطرشان را فراهم کردم.

حلال کنید، دعاکنید، دعاگویتان خواهم بود.

یا حسین(ع)