گزیده ای از کتاب "عاشقانه های دعای افتتاح" به ترجمه ی دکتر واحدی
اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِی فِی دُعَائِکَ وَ مَسْأَلَتِکَ
فَاسْمَعْ یَا سَمِیعُ مِدْحَتِی
وَ أَجِبْ یَا رَحِیمُ دَعْوَتِی
وَ أَقِلْ یَا غَفُورُ عَثْرَتِی
خدای من!
خودت اجازه دادی که تورا بخوانم و نیاز هایم را از تو بخواهم...
پس بشنو ای خدای شنوا!اینک که ستایشت میکنم...
و جوابم بده ای مهربان!که دست نیاز به سویت بلند کرده ام...
و از لغزش هایم درگذر...ای خدای آمرزنده...
فَکَمْ یَا إِلَهِی مِنْ کُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَهَا
وَ هُمُومٍ [غُمُومٍ] قَدْ کَشَفْتَهَا
وَ عَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَهَا
وَ رَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَهَا
وَ حَلْقَةِ بَلاءٍ قَدْ فَکَکْتَهَا
خدای من!
چه اندوه های فراوانی که برمن آسان کردی...
وچه بسیار غصه هایی که از من زدودی...
و چه گسترده لغزش هایی که از آن ها چشم پوشیدی...
و چه رحمت بی کرانی که مرا در آن غوطه ور نمودی...
و چه حلقه های دست و پاگیر بلاهایی که آن ها را باز کردی
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ قَلِیلا مِنْ کَثِیرٍ
مَعَ حَاجَةٍ بِی إِلَیْهِ عَظِیمَةٍ
وَ غِنَاکَ عَنْهُ قَدِیمٌ
وَ هُوَ عِنْدِی کَثِیرٌ
وَ هُوَ عَلَیْکَ سَهْلٌ یَسِیرٌ
الهی!
از تو گوشه ای از لطف فراوانت را در خواست میکنم...
نعمت هایی را می طلبم که سخت بدان نیازمندم
ولی تو از ازل، از آن بی نیاز بوده ای...
نعمت هایی که برای من بسیار ارزشمند است...
و ادای آن بر تو بسیار راحت و آسان
اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَکَ عَنْ ذَنْبِی
وَ تَجَاوُزَکَ عَنْ خَطِیئَتِی
وَ صَفْحَکَ عَنْ ظُلْمِی
وَ سَتْرَکَ عَلَى [عَنْ] قَبِیحِ عَمَلِی
وَ حِلْمَکَ عَنْ کَثِیرِ [کَبِیرِ] جُرْمِی
عِنْدَ مَا کَانَ مِنْ خَطَایَ [خَطَئِی] وَ عَمْدِی
أَطْمَعَنِی فِی أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْکَ
الَّذِی رَزَقْتَنِی مِنْ رَحْمَتِکَ
وَ أَرَیْتَنِی مِنْ قُدْرَتِکَ
وَ عَرَّفْتَنِی مِنْ إِجَابَتِکَ
خدایا!
گذشت تو از گناهانم
و بخشیدن خطا هایم
و چشم پوشی ات از ستمگری ام
و پرده پوشی ات بر کارهای زشتم
و بردباری ات بر بزه های فراوانم
که چه از روی خطا و چه از سر عمد بوده است...
مرا به طمع انداخت که از تو چیز هایی بخواهم که هرگز شایستگی آن را ندارم.
چیز هایی که تو از روی مهربانی روزی ام کردی
و قدرتت را درآن به من نشان دادی
و مرا با اجابت و پاسخ به آن ها آشنا کردی
فَصِرْتُ أَدْعُوکَ آمِنا
وَ أَسْأَلُکَ مُسْتَأْنِسا
لا خَائِفا وَ لا وَجِلا
مُدِلا عَلَیْکَ فِیمَا قَصَدْتُ فِیهِ [بِهِ] إِلَیْکَ
فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی [عَلَیَ] عَتَبْتُ بِجَهْلِی عَلَیْکَ
وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خَیْرٌ لِی
لِعِلْمِکَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ
و من اینک با قلبی مطمئن و آرام تو را میخوانم
و تنها از روی انس و علاقه و نه از روی ترس،حاجاتم را از تو میخواهم
و تازه برایت ناز هم میکنم که روی به سویت آورده ام
به گونه ای که حتی وقتی خواسته ام دیرتر اجابت میشود از روی جهل تو را ملامت میکنم
غافل از آنکه شاید دیر برآورده شدن خواسته هایم بهتر باشد
چه آنکه تو بر عاقبت هرچیز دانایی
بوی ناب بهشت می دهند همه ی نام های قشنگ تو
می گذارمشان روی دلم
گفته بودی الجبار...
یعنی کسی که جبران میکند همه ی شکستگی های دلت را
گفته بودی المصور
یعنی کسی که از نو میسازد همه ی آنچه را ویران شده است درون دلت
گفته بودی الشافی
یعنی کسی که شفا میدهد تمام زخم های عمیق را
هوای دلم سبک می شود با زمزمه ی نام های زیباست
نفس میکشم در هوای مهربانی های نابت...
و باز طبق معمول به اینجای داستان که میرسیم
کلی حسرت و افسوس در صدایم جمع میشود که چرا نمیشود یکبار بنشینم و با تو درباره خودت حرف بزنم
فقط از تو بگویم
چرا اینقدر آرزو و تقاضا توی زندگی هست که نمیگذارد ذهنم راحت باشد موقع عبادت
چرا اینقدر بین من و تو فاصله هست...خدای من...
میان ادعیه ی بی شمار شیخ عباس
زیارت تو به جانم عجیب می چسبد
یه روز عصر خسته و کوفته داشتم برمیگشتم خونه
تو اتوبوس یه خانوم اصفهانی غلیظ اللهجه با یه لحن و ادباتی برگشتن بم میگن وای این کارا چی چیه شوما میکنین
تو این گرما همون چادرت بست نیس؟ این ساق دستا چی چیس کردی تو دستت ؟ حالا کی میاد این یه وجب دست تو رابیبیند...
(با عرض پوزش از ساحت لهجه شیرین اصفهانی، نهایت تلاشمو کردم لحن و لهجه منتقل بشه اما فکر کنم خیلی موفق نبودم!)
خلاصه اینکه نه این طوریا، قشنگ داشت داد میزد سرم!!
و بعد هم که دید من همین طور مبهوتانه دارم نگاش میکنم خودش چسبید به ساق دستام که از دستم درش بیاره...
یعنی الان هنوز هم از تو شوک درنیومدم! ملت اصاب ندارنا!
1.جزوه هایم پر شعر است نمیدانم کی
درس دست از شاعر شدنم بردارد
2. تبریک و تسلیت عرض میکنم ارتحال مرحوم مغفور بلاگفا رو خدمت اهالی مجازستان!(ندا می آید، نخند؛ و تلک الایام نداولها بین الناس)
کاش هر از گاهی یکی یادمان می آورد که ما از همان عالم ذر،از همان پاسخ قالوا بلی عهد کرده بودیم که با یکدیگر هم تیمی باشیم.عهد کرده بودیم که تا رسیدن به مقصد نهایی همراه و هم پیمان بمانیم.
کاش هر از گاهی نگاهی به تاریخ گذشته مان می انداختیم و نگاهی به آینده ی پیش رویمان تا یادمان نرود کجای تاریخ ایستاده ایم،تا یادمان بیایید مقصد کجاست،تا دست انداز های راه و تفاوت سلیقه ها ما را از عهد و پیمان مشترکمان جدا نکند
خدانیاورد آن روز را که از سردلسوزی نابجا و حساسیت بی جا،نادانسته و نخواسته ضربه بزنیم برپیکره ی مسیر؛ و در عوض آن که دست یکدیگر را بگیریم و زود تر مسیر را هموار کنیم تا همه بتوانند به سلامت به مقصد غایی برسند، یکدیگر را از تلاش و تکاپو و مجاهدت، دلسرد و خسته کنیم.
خدانیاورد آن روز را که آنقدر درگیر بازی های کودکانه شویم که چشم انتظاری مهدی زهرا را کلن از یاد ببریم.
کاش هر از گاهی یکی این جمله ی استاد طاهرزاده را یادمان می آورد که:" به این راحتیها نباید رفاقتمان را با گروهها و افرادی که در حفظ اصول انقلاب با ما مشترکاند، بههم بزنیم"
کاش،به قول آیت الله بهجت خدا به ما توفیق آگاهی میداد که اگر در ابتلا و آزمایش قرار گرفتیم بد را خوب و خوب را بد نبینیم...
در حصار سر زمین بی طلوع اضطراب
باز هم من مانده ام با بی قراری های دل
روی بال رنگ رنگ شاپرک های غزل
مینویسم قصه ی شب زنده داری های دل
بی قرارم رهگذار وسعت دلتنگی ام
میگدازد سینه ام را شعله های خاطرات
از همین حالا فضای سینه ام بارانی است
دوست دارم تا ابد باشم کنار خاطرات
روز های آشنایی روبه پایان میرود
نو بهار پر طراوت رخت بر خواهد کشد
روز های آخر است این لحظه ها با ارزشند
آه، یاران فصل دلتنگی فرا خواهد رسید
راهی ام مثل شما در کوچه باغ زندگی
کوله باری سبز دارم از بهار خاطرات
از همین حالا فضای سینه ام بارانی است
دوست دارم تا ابد باشم کنار خاطرات
من نگاه آسمان فام شما را تا ابد
روی لوح خاطرم آیینه کاری کرده ام
پیش از این ها هم به یاد تلخی روز وداع
جویبار گریه را از دیده جاری کرده ام
می رویم اما به جا میماند از ما یاد ها
در فضای این کلاس کوچک و پر خاطره
یادگاری هایمان بر سینه ی دیوار هاست
اسم هامان کنده کاری گشته روی پنجره...
امروز، آرشیو برنامه های جاد را که نگاه میکردم، احساس کردم ثانیه ثانیه ی گذر این سال ها کانهو فیلم سینمایی از جلوی چشم هایم عبور میکرد...فیلمی که اکثر سکانس هایش برایم پر بود از شور و نشاط و تجربه ...و بعضی دیگر.....والبته بازهم تجربه.
این سال ها با صفحه،صفحه ی نشریات آرمان، نفس به نفس بزرگ و بزرگ تر شدم
با لحظه لحظه ی گذر ایام پارو زدم، بارها نفس کم آوردم، کنار کشیدم، اصلن پاروی شکسته و قایق درب و داغانم را رها کردم، بارها هوای بی هوایی بر سرم زد، اما خدارا شاکرم که باز دوباره بادبان قایقم به همین سمت و سو تنظیم شد...
من، ناب ترین، خاص ترین و بهترین روزهای دانشجوییم را در همین دفتر 2*3 کوچک تجربه کردم.
این جا برای من پر است از دوستی های فراموش نشدنی...که نقطه اوج این دوستی ها و دوست داشتن ها ختم میشود به همین چند صباح شورای وزین یازدهم
حالا که دفتر این دوره ی شورا هم دارد به برگ های آخرش میرسد، و حالا که چند صباحی بیشتر به پایان روزگار دانشجویی ام نمانده است طبق رسم معمول و عادت معهود طلب حلالیت میکنم از همه بزرگوارانی که حقی بر گردنم دارند...(وجدان داشته باشید حلال کنیدآ) باشد که با قلبی آرام، از خدمت خواهران و برادران جاد مرخص شده و در سنگری دیگر به جهاد بپردازم.
و اما امروز به یمن میلاد امام علی (ع) و البته خودم! وبه بهانه ی پایان این فصل از روزگار جاد،در مجالست و مصاحبت دوستان جادی بسی بهمان خوش گذشت... و کلی خاطرات خوب برایمان مرور شد
و البته یک دوستانی هم هستند،به حق، شایسته ی نام دوست،دوستانی که سایه گستر لحظه های تلخ و شیرین زندگی ات هستند،دوستانی که وقتی می بینیشان کلی به وجد می آیی از سرعت و شتاب حرکتشان در آمادگی برای سربازی امام عصر...دوستانی که نیلوفر اند.
ومن شخصا عاشق این حافظه ی تاریخیشان هستم
و من چقدر دلم برای این باهم بودن هایمان تنگ میشود...
به قول قیصر محبوب ما:
آی ای دریغ و حسرت همیشگی...ناگهان چقدر زود دیر میشود...
نذر کرده ام
یک روز که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد
که قایقران،قایقران نیست اگر تلاطم های دریا را تاب نیاورد
و با ذره طوفانی،بی خیال مقصد شود و قایقش را به دست امواج وحشی دریا بسپارد
یک روز که خوشحال تر بودم
می آیم و مینویسم که "این نیز بگذرد"
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب تکان نخورده
یک روز که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم
که یادم بیایید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم دارد...پر از رنگ...از همه رنگ...
یک روز که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا خواهم کرد
تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیایید که هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمیدهد
گفت:
دعایمان با سقف گناهانمان برخورد میکند
و آن وقت
دلمان را خوش میکنیم
که صلاح نبوده...
+از دست دیگران به کناری گریختم
از دست خویش تن به کجا میتوان گریخت؟؟
+طاقت فرسودگی ام بیش نیست
در پی ویران شدن آنی ام
ویران شدن...آنی
ویران شدن...آنی
ویران شدن...آنی
حــــر قرار بود بمیرد
اما
حب مادرمهربانتان شهیدش کرد
حسین جان...
ماهم به اندازه خودمان عاشق مادر عزیزتان هستیم...
و من چه بگویم از مقام مادر،آنگاه که پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
اگر کسی به اندازه ریگ های پراکنده بیابان
و به عدد قطرات باران
در طول دنیا در خدمت مادر بایستد
نمی تواند حق یک روز را که مادر او را در شکمش حمل کرده است ادا کند.
و امام صادق (ع) فرمودند:
هر کس خنکای محبت مارا در قلبش احساس کرد
برای مادرش زیاد دعا کند
زیرا این شیرینی و گوارایی محبت ما را مرهون پاکدامنی مادرش است.
+مادرم؛من، هنوز هم وقتی که دست هایت را نوازش میکنم،
احساس میکنم تمام خاطرات خوب زندگی برایم تداعی میشود
به وسعت تمام مادرانه های دنیا دوستت دارم
وهمه ی همه ی همه ی... سعادت دنیا و آخرتم را در دستان دعای مادرانه ی شما میدانم...
+هر روز مادرم سر سجاده گفته است
خیلی مراقب دخترم باش یا حسین(ع)
بعدن نوشت: توصیه مطالعه
ناشنیدهها از «امام خامنهای»(۱)
ناشنیدهها از «امام خامنهای»(2)/"من در محاسبات نهایی، زن را قویتر از مرد میدانم"
میگه اصلن چطوره در کنار هیاهوها و گفتگوها و اخبار این روزها ورژن خاصی از باکلاس نمایی رو درپیش بگیریم که به این روش میگن نظر ندادن و پست نذاشتن درباره توافق نامه لوزان.
البته کار سختیه به خصوص برای ما ایرانی ها که بذات خدای کارشناسی و تحلیل مسائل بصورت آنی و در تمامی حوزه های تخصصی هستیم.
برای تمرین این ورژن باید به بقیه بگی:منتظرم ببینم موقع عمل چه اتفاقی میفته و هنوز برای نظر دادن زوده...حالا خلاصه منم ورژن باکلاس نمایی رو در پیش میگیرم اما عجالتا این نوشته ی جناب کمیل باقرزاده بسی به دلمان نشست:
واهارِدون مُبارِک بو
سال خِبی داربِدین
یَگ سَری جی بیخوسدین یاچَن دلِدون واکِرکو
مُن خا ذیقِم بَکِرد وَس بِیش به
چه کِرمین خوساری مین اِدی
بسم الله
عیدانه ی راهیان نورِامســال
شلمچه،حاج حسین یکتا
پ.ن
و من همه اش دارم فکر میکنم به حکمت همه ی این سفرها و رفتن های ناگهانی؛
به حکایت همه ی رفتن ها و نرسیدن ها و نفهمیدن ها
خدایا
شرمنده ام از اینکه فکرکردن به هیچ های دنیایی آنچنان غباری بر دل و قلبم نشانده است
که حتی وقتی به زور نفحات ربانی ات را برایم میفرستی
بازهم همتش را ندارم تا اقلا سرم بالا بیاورم و هوایی تازه کنم.
خدایا
شرمنده ام که هی یادم میرود تو خدایی و من بنده ات.
من
نه پلاک شناسایی دارم
نه رمز شب را میدانم
نه راه برگشت را می شناسم
نه تاب مقاومت دارم و نه پای رفتن
آواره مانده ام میان خط مقدمی که
دور تا دورم را میدان مین گرفته...
راستی
شما
در شادی عندربهم یرزقون و درقهقه ی مستانه تان
سراغی هم از اهل زمین میگیرید...؟؟؟؟
زندگی از دروغ تا سوگند
خسته از زیر و روی رو در رو
زیر صورت هزارها صورت
خسته از چهرههای تو در تو
بیگناه از شکنجهها زخمی
پشت هم اتهامها خوردن
هق هق از درد و الکن از گفتن
انتهای کلام را خوردن
غرق ِ در موجهای پیش آمد
گوشهی گوشهای دور از من
پشت سکان خدا نشست اما
باز هم ناخدا پرستیدن
دل به دریای هر چه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادن
بادبان پاره، عرشه بیسکان
قایقم رفت و قبل ساحل مرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گلها تلو تلو می خورد...
دستم از هرچه هست کوتاه است
از جهان قایقی به گل دارم
بشنو ای شاه ِ گوش ماهیها
دل اگر نیست درد و دل دارم !
هر چه بود و نبود خواهد مرد
ماجرا زخم و داستانها درد
نازنین قصهها خطر دارند
نقشها نقشه زیر سر دارند...
در راستای همایش مذکور ریحـــانه
به دلیل ضیق وقت، ادامه بحث رو از سالن شهید آوینی دانشگاه میاریم تو همین سنگر مجازی.
من که خودم هنوز کلی حرف و سوال دارم
و شاید گفته ها و شنیده های دیروز تازه جرقه ای بود برای بررسی و کالبد شکافی مبحث "حجاب"
خلاصه اینکه کامنت دونی این جا تریبون آزاد
احیانا دوستان اگر گذرتون خورد این ورا
علاقه مند و مشتاق و محتاجم به مباحثه و دانستن.
عجالتا دوستان لطفا این فیلم رو مشاهده کنید،موافقید با صحبت هاشون عایا؟!
*سوال مطرح شده از طرف استاد در دقایق ۴۵ این فیلم به نظرتون سوال منطقی هست؟!
*در رابطه با اجباری بودن حجاب کدوم استدلال رو میپذیرید؟سخنان استاد زائری یا استاد بانکی پور؟!