اذان بود و حرم نقاره میزد
دلم طاقت نیآورد.
صدا دادم سلام ای ضامن آهو
ببین بیچاره ام آقا...
که ناگه یک کبوتر با صدای بالهای خود سکوتم را شکست
کبوتر ناز و سرمست کنار حوض آن صحن حرم بنشست
کبوتر تشنه بود و آب میخورد
دل من بین سینه تاب میخورد
صدایش کردم و گفتم کبوتر، خوش به حالت
دلم میخواست آقا مثل تو اینجا به من هم لانه میداد
خودش با دستهای مهربانش به من هم دانه میداد
دلم میخواست من هم مثل تو پرواز میکردم
به روی گنبد زردش پرم را باز میکردم
و یا با بالهایم پرچم سبز حرم را ناز میکردم
کبوتر جان، تویی که لانه ات در عرش دنیاست
تویی که صاحبت فرزند زهرا ست
برو پییشش بگو
آقا گدایت بیقرار است
از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است
برو پیشش بگو آقا گدایت سخت اندر شور و شین است
برو پیشش بگو
آقا گدایت سخت دلتنگ حسین است...
فقط همین را میتوانم بگویم خوش به حال دل پاکت،
یاضامن آهو شنیده ام نامه های شهادت را خوب امضا
میکنی آقا نامه ی شهادت آورده بودم ولی آنقدر دل
ورویم سیاه بود که خجالت کشیدم بخواهم امضایش
کنید.سخت دلتنگ و سر گردانم یاغریب الغربا چشم
من ودستان کریمانه وپر مهر شما
سلام delay جان
دل من؟جک زیبایی بود
و چه کرده است این محبوب قلبت باتو...
روحشان و روحمان شاد
سلام
+ حمید علیمی