در حصار سر زمین بی طلوع اضطراب
باز هم من مانده ام با بی قراری های دل
روی بال رنگ رنگ شاپرک های غزل
مینویسم قصه ی شب زنده داری های دل
بی قرارم رهگذار وسعت دلتنگی ام
میگدازد سینه ام را شعله های خاطرات
از همین حالا فضای سینه ام بارانی است
دوست دارم تا ابد باشم کنار خاطرات
روز های آشنایی روبه پایان میرود
نو بهار پر طراوت رخت بر خواهد کشد
روز های آخر است این لحظه ها با ارزشند
آه، یاران فصل دلتنگی فرا خواهد رسید
راهی ام مثل شما در کوچه باغ زندگی
کوله باری سبز دارم از بهار خاطرات
از همین حالا فضای سینه ام بارانی است
دوست دارم تا ابد باشم کنار خاطرات
من نگاه آسمان فام شما را تا ابد
روی لوح خاطرم آیینه کاری کرده ام
پیش از این ها هم به یاد تلخی روز وداع
جویبار گریه را از دیده جاری کرده ام
می رویم اما به جا میماند از ما یاد ها
در فضای این کلاس کوچک و پر خاطره
یادگاری هایمان بر سینه ی دیوار هاست
اسم هامان کنده کاری گشته روی پنجره...
امروز، آرشیو برنامه های جاد را که نگاه میکردم، احساس کردم ثانیه ثانیه ی گذر این سال ها کانهو فیلم سینمایی از جلوی چشم هایم عبور میکرد...فیلمی که اکثر سکانس هایش برایم پر بود از شور و نشاط و تجربه ...و بعضی دیگر.....والبته بازهم تجربه.
این سال ها با صفحه،صفحه ی نشریات آرمان، نفس به نفس بزرگ و بزرگ تر شدم
با لحظه لحظه ی گذر ایام پارو زدم، بارها نفس کم آوردم، کنار کشیدم، اصلن پاروی شکسته و قایق درب و داغانم را رها کردم، بارها هوای بی هوایی بر سرم زد، اما خدارا شاکرم که باز دوباره بادبان قایقم به همین سمت و سو تنظیم شد...
من، ناب ترین، خاص ترین و بهترین روزهای دانشجوییم را در همین دفتر 2*3 کوچک تجربه کردم.
این جا برای من پر است از دوستی های فراموش نشدنی...که نقطه اوج این دوستی ها و دوست داشتن ها ختم میشود به همین چند صباح شورای وزین یازدهم
حالا که دفتر این دوره ی شورا هم دارد به برگ های آخرش میرسد، و حالا که چند صباحی بیشتر به پایان روزگار دانشجویی ام نمانده است طبق رسم معمول و عادت معهود طلب حلالیت میکنم از همه بزرگوارانی که حقی بر گردنم دارند...(وجدان داشته باشید حلال کنیدآ) باشد که با قلبی آرام، از خدمت خواهران و برادران جاد مرخص شده و در سنگری دیگر به جهاد بپردازم.
و اما امروز به یمن میلاد امام علی (ع) و البته خودم! وبه بهانه ی پایان این فصل از روزگار جاد،در مجالست و مصاحبت دوستان جادی بسی بهمان خوش گذشت... و کلی خاطرات خوب برایمان مرور شد
و البته یک دوستانی هم هستند،به حق، شایسته ی نام دوست،دوستانی که سایه گستر لحظه های تلخ و شیرین زندگی ات هستند،دوستانی که وقتی می بینیشان کلی به وجد می آیی از سرعت و شتاب حرکتشان در آمادگی برای سربازی امام عصر...دوستانی که نیلوفر اند.
ومن شخصا عاشق این حافظه ی تاریخیشان هستم
و من چقدر دلم برای این باهم بودن هایمان تنگ میشود...
به قول قیصر محبوب ما:
آی ای دریغ و حسرت همیشگی...ناگهان چقدر زود دیر میشود...
عکس ژله ها کو ای قایقران خبیث...
آه ای بی معرفتان...
سلام بر خواهر طنز نویس برگزیده(خوشم میاد که پرچم آرمان و آرمانی هارو همچنان بالا نگه داشتی، عاورین)
میگم دیگه کم کم میتونی بری همکار امیرعلی نبویان شی آ
من بی تقصیرم،آزاده باید پاسخگو باشه
اگه نیلوفری که توی پست میگی از دیدنش به وجد می آیی و اینا منم،باید بگم برو جمله رو عوض کن که از خجالت حرف سنگینت آب شدم ... من سرعت و شتاب دارم واسه سربازی امام معصوم؟؟! اشتباه گرفتی ...
هعییی :((( حیف که اینجا شکلک گریه ش مسخره س وگرنه میذاشتم
در راستای بقیه ی تعریف هاتم باید بگم که: آدمها به وسعت خوبی های خودشان، خوبی های دیگران را میشمارند
باید بدونی که خیلی چیزا ازت یاد گرفتم رفیق و همیشه در نظرم یه آدم فوق العاده بودی ...
از اینکه امسال هم شورایی شدیم و دوستی هامون محکم تر شد خدا رو شاکرم واقعا
دعام همیشه اینه که توی بهترین جایگاه ها و موقعیت ها ببینمت عزیزم خوشبحال کسایی که تو رو توی لحظه هاشون دارن ...
پ.ن:
جرئت داری مث دفعه ی قبل تعریفایی که ازت کردمو سانسور کن!
اهم...به قول خودت ساکت را رعایت کن
پ.ن: ببین من آخر هفته امتحان افسانه شیرین کنترل دارم اما به جا جواب سوالا فکر کنم باید قصه های امیرعلی باید برا استاد بنویسم
وفرمانده ای که باید دوری عزیز ترین کسانش را تحمل کند
خوشحالم که خوشحالی ببخشید اگر در این یکسال بدی از من دیدید حلال کن مهربان حلال
ودفتری که بی تو میشود هعییییی
فراموشت نخواهم کرد فراموشم نکن
همسفر سفر های دانشجویی من وهمسنگر عزیزم
همیشه به حکمت این که چه در سفر های دانشجویی وچه در بقیه مسافرت ها مقصدمان یکی بود فکر میکردم واقعا برایم جالب بود انگار تفاهم های دلیمان را نمی شود انکار کرد
سلام بر فرمانده دیلی جان
شوما که اصلن فراموش نشدنی ای
ایشالا سفر بعد اربعین کربلا همسفر باشیم...
تفاهم های دلی...خخخخ
سلام خواهرم این کتابای امیر علی رو ور دار بیار خونسور....
به جا کتاب خوندنم بشین درستو بخون.
سلاااام
اولا که کتاب امیرعلی واس خود ماس
ثانیا عزیزم کتاب متابات نگرانت نشن رهاشون کردی اومدی اینترنت گردی،طاقت دوریتو ندارنا
ثالثا حضوری خدمت عرض میکنم
مخلصیم
از خویش می گریزم در این دیار ،باران
دلتنگ روزگارم بر من ببار ،باران
بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش
ای بی شکیب باران ای بی قرار باران
سلام
اقاااااا این چه وضعیه ...؟؟؟آخه چرا دل ما رو بارونی میکنی؟هق هق هق
میگم اگه خواستی در یه سنگر دیگه به جهاد بپردازی بیا سنگر ما(خخخخخخخ)
میگن هر آغازی یه پایانی دارد امیدوارم آغاز مهدوی بودنت بی پایان باشد...
سلام جانا
وای چه شعر قشنگی...احساساتم تحت تاثیر قرار گرفت
مهندس تو که خودت بی سنگری،خخخخ
التماسی دعا
سلام
حالا هرچی بگذره دل آدم بیشتر میسوزه و تنگ میشه!
سلام بر اباالحنانه بانو
از نظر کم رنگ شدن دوستی ها که دلتنگی داره
اما خب از یه زوایای دیگه هم تموم شدنش میتونه فرح بخش باشه حتی!!