زندگی از دروغ تا سوگند
خسته از زیر و روی رو در رو
زیر صورت هزارها صورت
خسته از چهرههای تو در تو
بیگناه از شکنجهها زخمی
پشت هم اتهامها خوردن
هق هق از درد و الکن از گفتن
انتهای کلام را خوردن
غرق ِ در موجهای پیش آمد
گوشهی گوشهای دور از من
پشت سکان خدا نشست اما
باز هم ناخدا پرستیدن
دل به دریای هر چه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادن
بادبان پاره، عرشه بیسکان
قایقم رفت و قبل ساحل مرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گلها تلو تلو می خورد...
دستم از هرچه هست کوتاه است
از جهان قایقی به گل دارم
بشنو ای شاه ِ گوش ماهیها
دل اگر نیست درد و دل دارم !
هر چه بود و نبود خواهد مرد
ماجرا زخم و داستانها درد
نازنین قصهها خطر دارند
نقشها نقشه زیر سر دارند...