پنج شنبه 94/9/5
نماز صبح را خرمشهر خواندیم و و بعد از آن به سمت مرز شلمچه حرکت کردیم.
از کیلومتر ها قبل از گمرک(اصلن بخوانید از حوالی خود شهر) مسیر جاده را بسته بودند. تا یک جاهایی را باید پیاده طی میکردی و و از یک جایی به بعد دو گزینه وجود داشت. سوار قطار شوی و یا سوار اتوبوس های خود مرز.قطار ها که تا شعاع چند متری پر بودند از ازدحام جمعیت و گزینه ی مناسبی نبودند می ماند اتوبوس ها که آن هاهم در آن ساعات اولیه ی صبح به ندرت به چشم میخوردند.
از همین جا حال و هوای زیارت برایت تداعی میشود. مردم منطقه تمام طول مسیر را موکب زده اند و مشغول پذیرایی اند.
این تابلوی سر مرز توجهت را جلب میکند و به یاد کاروان پیاده روی الی بیت المقدس میفتی که قرار است از مسجد جامع خرمشهر،از سنگر های دفاع مقدس، تا... کربلا را پیاده طی کنند و پیوند زننده ی پیام دفاع مقدس مان،کربلا و نوید بخش آزادی فلسطین باشند.
مردم پاسپورت و ویزا در دست، دسته دسته،صف بسته اند و منتظرند اجازه ی ورود داده شود.
و مسئولین بنده خدا در پاسخ به اعتراض مردم میگویند"اون طرف کیپ تا کیپ جمعیت وایساده شما هم برید پیششون اونجا میشه منا." و همین جمله ی کوتاه کافی بود برای صبور شدن! منــــــــا
حالا تصور کن این وسط خانوم جلویی ات برگردد و بگوید عزیزم شما مجردی؟!قصد عزدباج داری؟و کلی تلاش و تقلا کند تا از دوصف آن طرف تر و بین این همه کلّه، پسرش را به تو نشان دهد! (کلن دقت کردید وقتی یه جا میری که یکم دوز معنویت فضا میره بلا یهو ملت یاد مزدوج شدن بچه هاشون میفتن؟ اینجا هم لابد نسیم کربلا به گوش میرسید و ماهم که بیکار بودیم و...!!)
حالا من اون وسط یاد اون روزی افتادم که با مائده رفته بودیم گلستان شهدا و یه خانومه گیییر داده بود و داشت عکس پسرشو از تو کیف پولش نشون ما میداد و بیخیال هم نمیشد.بعد از اینکه با کلی احترام از حضورشون عذر خواهی کردیم هنوز خانومه دوقدم نرفته بود جلوتر مائده برگشته به من میگه کاش پسرش اون یکی عکسه بود...(هیچی دیگه من اون وسط فقط زمینو گاز نمیگرفتم از خنده)
خلاصه اینکه با هر زاجراتی که بود موقع اذان ظهر پیروزمندانه وارد خاک عراق شدیم.
(پ.ن:نظر شخصی من بر اساس دیده ها و شنیده ها اینه که در این ایام مرز چزابه گزینه ی بهتری برای خروج میتونه باشه. بهتر از شلمچه و خیلی خیلی بهتر از مهران)
----------------------------------------------------------------------------------------------
توی مسیر شلمچه تا نجف،مسئول کاروان که اتفاقا در اتوبوس ما بود کلی برایمان از تاریخ و جغرافیای سرزمین عراق گفت،حرف هایی که خیلی هایش برای من تازگی داشت.
به نجف که نزدیک میشوی، انگار دیگر دل توی دلت نیست.برایت مداحی میکنند و تو هرلحظه چشم هایت از شوق زیارت مولایت لبریز تر.
جاده شلوغ است و مملو از ماشین.مردم به هر وسیله ای اعم از تریلی و کامیون متوسل شده اند تا خودشان را از مرز به نجف برسانند.
حوالی نیمه شب وارد نجف میشوی...این رسیدن و چگونه رسیدن خود حکایت ها دارد مفصصصصل که مجال نگارش نیست...
جمعه 94/9/6
صبح بعد از نماز و صبحانه و مختصر توجیهات به سمت مسجد کوفه حرکت میکنی.مسجدی که یکی از چهار مسجد بزرگ جهان اسلام است.و چه داستان ها در دل خود پنهان دارد...و چه اشتیاق ها برای مرکز فرماندهی حکومت جهانی امام عصر شدن...
از همین جای سفر میتوانی به وضوح افزایش تعداد زوار را نسبت به سال قبل حس کنی. و البته بازهم کاملا برایت ملموس است که نسبت حضور اقایان به خانم ها به شدت افزایش یافته است.
به علت ازدحام جمعیت،آقایان اغلب نتوانسته بودند وارد مسجد بشوند و تمام این مدت را در جوار حرم میثم تمار گذرانده بودند اما بر خلاف آن ها قسمت زنانه ی مسجد خلوت بود.و به راحتی میتوانستی محراب امیرالمومنین و بعضی از مقام ها را زیارت کنی.
در صحن مسجد نماز جمعه میخوانند و تو کلی داری تلاش میکنی یک چیزی از خطبه های عربی دستگیرت شود.(که تلاش خیلی موفقیت آمیزی نبود!)
***
ظهر جمعه گذشته است و حالا طبق برنامه ریزی ها گویا کمی از تراکم حرم مولا امیرالمومنین کاسته شده و بلاخره تو راهی حرم میشوی
در چند قدمی حریم نورانی مولای اولین و آخرین، گوشهای می ایستی و زمزمه میکنیم: السلام علیک یا امینالله فی خلقه و حجته علی عباده … السلام علیک یا امیرالمومنین…
اینجا هم قسمت زنانه ی ضریح خلوت و آرام است! حال آنکه گویا آقایان به دلیل ازدحام جمعیت تنها از درب باب القبله سلامی داده اند و به سرعت از حرم بیرون رفته اند.
زمان اندک است و ساعتی بیشتر مجال حضور در حرم را نداری،سعی میکنی لحظه لحظه ی این دقایق اندک را در وجود و ذهنت ثبت کنی.نفس عمیق میکشی،حرم را نگاه میکنی و برای چند ثانیه چشم هایت را میبندی تا بتوانی تصویرش را در خاطرت ثبت کنی.همه ی این لحظه ها و نفس ها را احتیاج داری برای روز مبادا...
ویقینا اگر شوق زیارت اباعبدالله نبود هیچ کس نمیتوانست به این راحتی ها دل بکند از حرم پدرمهربان.
چقدر دلت تنگ شده بود و حالا هنوز نیامده چاره ای نداشتی جز رفتن.
موقع خروج،روبروی باب القبله می ایستی و از پدر اذن زیارت پسر را میگیری و از حرم خارج میشوی.
***
قرار بعدی ما بعد از نماز مغرب در مسجد حنانه است
مسجد حنانه فاصله ی زیادی با حرم مولا ندارد. همان مسجدی که وقتی پیکر مولا از کنارش عبور کرد سر خم کرد و ناله سر داد. مسجد با صفایی که در میانش یک ضریح کوچک است که گوییا سر مولایمان حسین مدتی اینجا بوده.
اکثر جمعیت داخل مسجد ایرانی ها هستند.میثم مطیعی در حال مداحی است و عجب مراسمی... مطیعی مداحی های فارسی- عربی پر شور میخواند و اهالی خانه ها و مغازه های اطراف مسجد ریخته اند بیرون و همراه زوار ایرانی قسمت های عربیِ مداحی را زمزمه میکنند و سینه میزنند و اشک میریزند. و تو در دلت هزار هزار بار آفرین میگویی به این حرکت. انگار کن که بهترین کار فرهنگی برای افزایش اتحاد و علقه ی قلبی بین شیعیان همین هم زبان شدن در کنار هم دلی باشد. بعد ها وقتی در موکب های مسیر راه مدام حضور پرشور مداحی های مطیعی را میشنوی از ارزشمندی و اهمیت کار مطمئن تر میشوی و دل گرم تر.
دلت میخواهد زود تر صبح شود و مسیر کربلا را در پیش بگیری...
خوندن سفرنامه ت و عکسا و تعریفات یه شکنجه ی شیرنیه البته برای من..
لطفا بگو که از حضرت ابوالفضل قول گرفتی که سال دیگه باهم بریم. :'(
هییییی ....
پ.ن
تو که به بقیه توصیه میکنی لگد به بختتون نزنید حتی توی خیابون!، دیگه چرا زائرای امام حسینو میپرونی بندگان خدا رو! اینا متبرکن D-: رد کنی به عذاب الهی دچار میشی
تو که دیشب دعوام کردی که
الان یعنی بلاخره اجازه هست بنویسم بقیه سفرنامه رو؟
تا سال دیگه که خیلی دیگست ،ایشالا نیمه شعبان بریم باهم
ج پ ن:
نه بابا اون سخن قصارم فقط یه جا کاربرد داشت اونم در محضر حضرت عالی،یادته فرشچیان،دعا عرفه...
لا اله الا الله
از فراق کربلا پیوسته دارم زمزمه
ترسم این هجران دهد آخر به عمرم خاتمه
دوست دارم تا بگریم در کنار قتلگاه
بشنوم در گوشه ی مقتل صدای فاطمه
دوست دارم تا شود از گریه چشمم جام اشک
با سرشک دیده سقایی کنم در علقمه
دوست دارم مرقد شش گوشه گیرم در بغل
اشک ریزم بر رخ و باشم دعای گوی همه
دین من دنیای من عقبای من با شد حسین
نه به خُلدم حاجت است و نه زنارم واهمه
دیده بستم از همه عالم، دلم در کربلاست
بر لبم دائم بود این بیت زیبا زمزمه
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
غلام رضا سازگار
نخل 4، ص 256
سلام بر حسین(ع)
سلام
زیارت قبول
خداروشکر که قسمتتون شد تشریف بردید
ما که امسال نتونستیم بریم متاسفانه
ان شاالله سال دیگه همه بچه شیعه ها با هم!
سلام
بازگشت پیروز مندانه ی شما رو به مجاز آباد تبریک عرض میکنم
قبول حق باشه
ان شاالله سال دیگه همه بچه شیعه ها باظهور امام عصر راهی کربلا بشن