[ بدون نام ]
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1394 ساعت 10:28 ق.ظ
برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!
این زخمها جز با نمک درمان نمیشد
ممکن نبود اصلاً مرا از نو بسازی
تا این خرابه کاملاً ویران نمیشد!
کارش به طغیان میکشد رودی که یک سد -
راه وصالش را به دریا بسته باشد
اما اگر دریا نخواهد رود خود را؟ ...
اما اگر رود از دویدن خسته باشد ؟...
میترسم و اصلاً برای تو مهم نیست
لعنت به این دلشورههای دخترانه!
حالا کجایی با تعصب پس بگیری
بغض مرا از دیگران شانه به شانه؟!
دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست
یادم نمیماند تمام حرفها را
مادر نمیداند که دلتنگ تو هستم
وقتی نَشسته میگذارم ظرفها را
از خانه بیرون میزنم در کوچهها هم
دنبال ردپای تو در برف هستم
گم میشوم در بین عابرهای این شهر
اینروزها یک دختر کم حرف هستم!
هر بار بادی آمد از شهر تو گفتم،
شاید همین از بین موهایش گذشته
تو مثل دنیای منی، هر چند دنیا
اینروزها از خیر رویایش گذشته
شاعر شدم تا در خیابانهای این شهر
با این جنون لعنتی درگیر باشم
آهو همیشه در پی یک تکیهگاه است
ترجیح دادم در نبودت شیر باشم!
تذکر: اول اینکه حواستون باشه این پست های "شعرک آنه نوشت" خیلی جو گیرتون نکنه ثانیا اینکه برای چندمین بار متذکر میشم خدمت شما دوست عزیز که لزوما هیچ دلیل عقلی و نقلی وجود نداره که بخوایی بین محتوای شعر ها و حال قایقران رابطه منطقی برقرار کنی. اوکی؟ ثالثا عجب شعری رابعا در پاسخ شعر بالا شاعر میفرماید که:
گلبرگ یاسی نم نم باران ترت کرده ست دست خدا از روی رحمت دخترت کرده ست من یک جوان عاشقم ای دختر مومن بدجور قلب خسته ی من باورت کرده ست لبخندهایت بس که معصومند فهمیدم که مادرت ازکودکی چادر سرت کرده ست مشکی اگرچه رنگ مکروهیست در دینم ای ماه من رنگ شب امشب محشرت کرده ست این طلق زیر روسری از موی مش کرده بدتر دلم را برده چیز دیگرت کرده ست!!! تک بیت ابروهای تو هرچند پنهانند دیوانی و دیوانه ای هم از برت کرده ست از بس که بستی روسری را طرح لبنانی بیروت هم روی سرش تاج سرت کرده ست گاهی حجاب از بی حجابی بدتر است اصلاً باید بگویم چادرت دلبرترت کرده ست تا اندکی جرات کنم پا پیش بگذارم باید به عشقت بعدازاین ته ریش بگذارم...
پ.ن: گفته باشم حال و حوصله نقد شعر ندارما اما دیگه کاریه که شده
سلام
هی بغض کنی ،گریه کنی، شعر بخوانی؟
کار ما ازاین ها گذشته است الان فقط مث ماتم زده ها به گوشه ای خیره میشوم وسکوت رادوست خودم قرار داده ام....
آره امروز به عزای هرچه خوبی که فوت شد ولیاقت نداشته ام مینشینم.
با اینکه هیچیم درست نیست ، ولی به امید اینکه خدا هریه قدم روبه صد قدم برام تلافی میکنه تابه آرزوم برسم اومدم جلو ولی به تازگی فهمیدم اونی که همیشه دور بود من بودم.....
وای نجمه تورا خدا دعام کن دارم دق میکنم که دوست دارم ولی برایش صبری ندارم وخداهم همیشه بهترین هدیشو به آدم های صبور هدیه میکنه...
دعا کن برادل بی طاقتم....دعا کن.....
سلام ای بابا زهرا،چه کامنت عارفانه ای اصلن درک این حد از عرفان برای من گنجایش ناپذیره همین طوری دوبیت شعر گذاشتم دور هم باشیما بیبینید کارادونا،نفهمیدم بلاخره شعرش عاشقانه بود یا عارفانه...
حالا میفرمایند که:
وقتی که چادر میکِشی یعنی که مَحرم نیستم
من عاشقم صِرفاً همین رفتارِ محجوبانه را
پاسخ:
وقتی که رو کج می کنی یعنی که محرم نیستم
من هم فقط عاشق شدم این غیرت مردانه را...
آدمو مجبور میکنی در مقام رو کم کنی از این مضامین بی مضون!رو نمایی کنه ها:
همانند بُتی مغرور و زیبایی تو ای دختر من ابراهیم می گردم شکستت میدهم آخر و شاید هم مرا با آتش عشقت بسوزانی اگر اینگونه هم گردد ، اسیرت میشوم ، بهتر نگاهت می کنم سردی ، نگاهت می کنم گرمی به بازی ام گرفتند این دو تا چشمان خیر و شر دلت را می بُری از من و من درگیر چشمانت عمیقا گیر کردم بین اسم دل بُر و دلبَر برایت هر چه می گویم تو انگاری نه انگاری و من در شعر میگیرم شگرد و شیوه ای دیگر عزیزم تاجر عطری ، برند مطرحی داری تو می آیی و میگیرد فضا را بوی "نیلوفر" میان مردها من بهترینم "جدّی باور کن" اگر حرفی شنیدی پشت من ، عمرا نکن باور بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن بترکد چشم بدخواهان ، عزیزم می شوی محشر تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم بگو مثل بسیجی ها عروسم می شوی خواهر ؟ نگاهم در نگاهت، منتظر هستم جوابت را و در یک لحظه می آید صدای بستن یک در و با یک شاخه گل در پشت در ماتم و مبهوتم همانند بُتی مغرور و زیبایی تو ای دختر به زودی می نویسد عاشقی بر پشت یک خاور من ابراهیم میگردم شکستت میدهم آخر
تو مرد اجتماعی پیراهن آجری
من دختری خجالتی و سرد و چادری
من دختری خجالتیم در حوالیت
دارم کلافه میشوم از بی خیالیت
ترسیده ام از این همه محبوب بودنت
با دختران دور و برم خوب بودنت...
با من شبیه خواهر خود حرف می زنی
من خسته ام از این همه داداش ناتنی
با گیره ای که روسریم را گرفته است
دنیا مسیر دلبریم را گرفته است
با من قدم بزن کمی از این مسیر را
با خود ببر حواس من سر به زیر را
عطرت رسانده است تو را تا لباسهام
آشفته کرده اند کمد را،لباسهام
صعب العبور! قله خودخواه زندگیم!
ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم!
این تکه ابر کوچک جامانده در هوات
حالا حسودیش شده حتی به دکمه هات
احوال من که با یقه ات خوب میشود
بازش نکن که باعث آشوب میشود
تبعید میشوم به تو در "شب نخوابی" ام
با تو درست مثل زنی انقلابیم
آرام در مقابل من ایستاده ای
بر هم زدست نظم مرا،اخم ساده ای
بی رحمی است با تو زنی همقدم شود
تا دختری خجالتی از جمع کم شود
باید که از حوالی قلبم بکاهمت
با حفظ -حد فاصل شرعی- بخواهمت
در من جهنمی است که از سر براهی است
دنیای من بدون تو یک حرف واهی است ...
سمیه قبادی
پ.ن
استغفرالله مردم چه شعرایی میگن!
الان یعنی ما داریم نمایش نامه مکتوب اجرا میکنیم؟ الان تو در نقش دختری ، من در نقش پسر؟ عایا ما خل هستیم؟
و اما بعد،اولا که چه شعر بی مزه ای،اصن شاعر باید با اقتدار شعر بگه، بعله ثانیا میگه که:
این شهر از حوری اگر چه ازدحام است وقتی که می بینم تو را کارم تمام است آشوب افتاده به جان سینه ام باز چشمان تو مشغول نوعی از قیام است هر چند اگر نازک شود یک تیغ کاریست ابروی بی آرایشت مانند دام است کم صحبتی اما بیانت فوق العاده است حیف است نطق تو به حد یک سلام است وقتی کنار چادری ها می خرامی دل شوره میگیرم که بانویم کدام است؟ با خواهری یک بار هم صحبت شدم من با آن برادر راه رفتن انتقام است؟ من بچه حزب اللهی ام باشد ولی خب عاشق شدن طبق کدام آیه حرام است؟ چون دوستت دارم قیامت با تو هستم این جمله میدانی روایت از امام است ؟ دنبال حرف دیگری می گردی انگار این حرفهایی که شنیدی بی ادامه است
من عاشق یک مرد مغرورم
یک مرد تلخ و خشک و احساسی
چشماشو میشناسم درست وقتی
میگه بهم .. منو نمیشناسی !
من عاشق یک مرد مغرورم
دیوونه ی چشمای درویشش
بیتاب اون سوزش که رو گونم
موقع بوسه مونده از ریشش
دلواپس روزای بی اونم
دلواپس فضای این کافه
اینو میدونم که یه روز میره
اون روزی که این آسمون صافه ..
من عاشق این حال مغمومم
احوالی که بی اون همش درده
خوشحالم از اینکه تموم من
دلواپس احساس یک مرده
من عاشق یک مرد مغرورم
اون مرد که خوش لباس و شیک پوشه
لحن صداش آرومو سنگینه
اونکه همش بارونی می پوشه
مسافر این شهر آلوده س
مسافر تهران بی رویا
اینو میدونم آخرش میره
اینو میدونم میره از اینجا ..
دلواپس دنیای وارونه م
دنیایی که با رفتنش دارم
دنیایی که روز هاش میخوابم
دنیایی که شب هاش بیدارم!
دلواپس حال خودم هستم
دلواپس کاری که بام کرده
علت بی خوابی من تنها
لبخند مهربون یک مرده ...
پونه حدادیان
پ.ن
دیگه اسلام به خطر میفته بیش از این بریم جلو
لا اله الا الله
خدا شفامون بده
ببینم یه کاری میکنی کلهم وبلاگ رو بزنن فیلتر کنن میگم هرچی شعرای آقایون شاعر قشنگه شعرای این دخترا چقد رو اصابه ها این همه روان پریشی یعنی؟! اونم بر ای یه مرد مغرور ریشو؟
میروم گل میخرم، باید بفهمد عاشقم گل برایش میبرم، باید بفهمد عاشقم گل نیازی نیست، وقتی اینقدر حالم بد است از همین چشم ترم، باید بفهمد عاشقم از همین اصرار که هی سعی دارم بی دلیل از مسیرش بگذرم، باید بفهمد عاشقم از همین دیوانه بازی های بی حد و حساب از همین شور و شرم، باید بفهمد عاشقم یک نفر در شهر پیدا کن که نشناسد مرا از همه رسواترم، باید بفهمد عاشقم عالم و آدم خبر دارند و باور کرده اند او ندارد باورم، باید بفهمد عاشقم باید از امشب غزل پشت غزل وصفش کنم شاعرم،خیر سرم، باید بفهمد عاشقم
پ.ن:شاعر تازه از امشب میخواد شروع کنه به شعر گفتن تا اینجاش دست گرمی بود
برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!
این زخمها جز با نمک درمان نمیشد
ممکن نبود اصلاً مرا از نو بسازی
تا این خرابه کاملاً ویران نمیشد!
کارش به طغیان میکشد رودی که یک سد -
راه وصالش را به دریا بسته باشد
اما اگر دریا نخواهد رود خود را؟ ...
اما اگر رود از دویدن خسته باشد ؟...
میترسم و اصلاً برای تو مهم نیست
لعنت به این دلشورههای دخترانه!
حالا کجایی با تعصب پس بگیری
بغض مرا از دیگران شانه به شانه؟!
دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست
یادم نمیماند تمام حرفها را
مادر نمیداند که دلتنگ تو هستم
وقتی نَشسته میگذارم ظرفها را
از خانه بیرون میزنم در کوچهها هم
دنبال ردپای تو در برف هستم
گم میشوم در بین عابرهای این شهر
اینروزها یک دختر کم حرف هستم!
هر بار بادی آمد از شهر تو گفتم،
شاید همین از بین موهایش گذشته
تو مثل دنیای منی، هر چند دنیا
اینروزها از خیر رویایش گذشته
شاعر شدم تا در خیابانهای این شهر
با این جنون لعنتی درگیر باشم
آهو همیشه در پی یک تکیهگاه است
ترجیح دادم در نبودت شیر باشم!
تذکر:
اول اینکه حواستون باشه این پست های "شعرک آنه نوشت" خیلی جو گیرتون نکنه
ثانیا اینکه برای چندمین بار متذکر میشم خدمت شما دوست عزیز که لزوما هیچ دلیل عقلی و نقلی وجود نداره که بخوایی بین محتوای شعر ها و حال قایقران رابطه منطقی برقرار کنی. اوکی؟
ثالثا عجب شعری
رابعا در پاسخ شعر بالا شاعر میفرماید که:
گلبرگ یاسی نم نم باران ترت کرده ست
دست خدا از روی رحمت دخترت کرده ست
من یک جوان عاشقم ای دختر مومن
بدجور قلب خسته ی من باورت کرده ست
لبخندهایت بس که معصومند فهمیدم
که مادرت ازکودکی چادر سرت کرده ست
مشکی اگرچه رنگ مکروهیست در دینم
ای ماه من رنگ شب امشب محشرت کرده ست
این طلق زیر روسری از موی مش کرده
بدتر دلم را برده چیز دیگرت کرده ست!!!
تک بیت ابروهای تو هرچند پنهانند
دیوانی و دیوانه ای هم از برت کرده ست
از بس که بستی روسری را طرح لبنانی
بیروت هم روی سرش تاج سرت کرده ست
گاهی حجاب از بی حجابی بدتر است اصلاً
باید بگویم چادرت دلبرترت کرده ست
تا اندکی جرات کنم پا پیش بگذارم
باید به عشقت بعدازاین ته ریش بگذارم...
پ.ن: گفته باشم حال و حوصله نقد شعر ندارما
اما دیگه کاریه که شده
سلام
هی بغض کنی ،گریه کنی، شعر بخوانی؟
کار ما ازاین ها گذشته است الان فقط مث ماتم زده ها به گوشه ای خیره میشوم وسکوت رادوست خودم قرار داده ام....
آره امروز به عزای هرچه خوبی که فوت شد ولیاقت نداشته ام مینشینم.
با اینکه هیچیم درست نیست ، ولی به امید اینکه خدا هریه قدم روبه صد قدم برام تلافی میکنه تابه آرزوم برسم اومدم جلو ولی به تازگی فهمیدم اونی که همیشه دور بود من بودم.....
وای نجمه تورا خدا دعام کن دارم دق میکنم که دوست دارم ولی برایش صبری ندارم وخداهم همیشه بهترین هدیشو به آدم های صبور هدیه میکنه...
دعا کن برادل بی طاقتم....دعا کن.....
سلام
ای بابا
زهرا،چه کامنت عارفانه ای
اصلن درک این حد از عرفان برای من گنجایش ناپذیره
همین طوری دوبیت شعر گذاشتم دور هم باشیما بیبینید کارادونا،نفهمیدم بلاخره شعرش عاشقانه بود یا عارفانه...
خخخخخ :))
پاسخ اون شعره چقدر بجا و قشننننگ بود
حالا میفرمایند که:
وقتی که چادر میکِشی یعنی که مَحرم نیستم
من عاشقم صِرفاً همین رفتارِ محجوبانه را
پاسخ:
وقتی که رو کج می کنی یعنی که محرم نیستم
من هم فقط عاشق شدم این غیرت مردانه را...
آدمو مجبور میکنی در مقام رو کم کنی از این مضامین بی مضون!رو نمایی کنه ها:
همانند بُتی مغرور و زیبایی تو ای دختر
من ابراهیم می گردم شکستت میدهم آخر
و شاید هم مرا با آتش عشقت بسوزانی
اگر اینگونه هم گردد ، اسیرت میشوم ، بهتر
نگاهت می کنم سردی ، نگاهت می کنم گرمی
به بازی ام گرفتند این دو تا چشمان خیر و شر
دلت را می بُری از من و من درگیر چشمانت
عمیقا گیر کردم بین اسم دل بُر و دلبَر
برایت هر چه می گویم تو انگاری نه انگاری
و من در شعر میگیرم شگرد و شیوه ای دیگر
عزیزم تاجر عطری ، برند مطرحی داری
تو می آیی و میگیرد فضا را بوی "نیلوفر"
میان مردها من بهترینم "جدّی باور کن"
اگر حرفی شنیدی پشت من ، عمرا نکن باور
بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن
بترکد چشم بدخواهان ، عزیزم می شوی محشر
تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم
بگو مثل بسیجی ها عروسم می شوی خواهر ؟
نگاهم در نگاهت، منتظر هستم جوابت را
و در یک لحظه می آید صدای بستن یک در
و با یک شاخه گل در پشت در ماتم و مبهوتم
همانند بُتی مغرور و زیبایی تو ای دختر
به زودی می نویسد عاشقی بر پشت یک خاور
من ابراهیم میگردم شکستت میدهم آخر
پاسخ را تحویل بگییییر
تو مرد اجتماعی پیراهن آجری
من دختری خجالتی و سرد و چادری
من دختری خجالتیم در حوالیت
دارم کلافه میشوم از بی خیالیت
ترسیده ام از این همه محبوب بودنت
با دختران دور و برم خوب بودنت...
با من شبیه خواهر خود حرف می زنی
من خسته ام از این همه داداش ناتنی
با گیره ای که روسریم را گرفته است
دنیا مسیر دلبریم را گرفته است
با من قدم بزن کمی از این مسیر را
با خود ببر حواس من سر به زیر را
عطرت رسانده است تو را تا لباسهام
آشفته کرده اند کمد را،لباسهام
صعب العبور! قله خودخواه زندگیم!
ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم!
این تکه ابر کوچک جامانده در هوات
حالا حسودیش شده حتی به دکمه هات
احوال من که با یقه ات خوب میشود
بازش نکن که باعث آشوب میشود
تبعید میشوم به تو در "شب نخوابی" ام
با تو درست مثل زنی انقلابیم
آرام در مقابل من ایستاده ای
بر هم زدست نظم مرا،اخم ساده ای
بی رحمی است با تو زنی همقدم شود
تا دختری خجالتی از جمع کم شود
باید که از حوالی قلبم بکاهمت
با حفظ -حد فاصل شرعی- بخواهمت
در من جهنمی است که از سر براهی است
دنیای من بدون تو یک حرف واهی است ...
سمیه قبادی
پ.ن
استغفرالله مردم چه شعرایی میگن!
الان یعنی ما داریم نمایش نامه مکتوب اجرا میکنیم؟
الان تو در نقش دختری ، من در نقش پسر؟
عایا ما خل هستیم؟
و اما بعد،اولا که چه شعر بی مزه ای،اصن شاعر باید با اقتدار شعر بگه، بعله
ثانیا میگه که:
این شهر از حوری اگر چه ازدحام است
وقتی که می بینم تو را کارم تمام است
آشوب افتاده به جان سینه ام باز
چشمان تو مشغول نوعی از قیام است
هر چند اگر نازک شود یک تیغ کاریست
ابروی بی آرایشت مانند دام است
کم صحبتی اما بیانت فوق العاده است
حیف است نطق تو به حد یک سلام است
وقتی کنار چادری ها می خرامی
دل شوره میگیرم که بانویم کدام است؟
با خواهری یک بار هم صحبت شدم من
با آن برادر راه رفتن انتقام است؟
من بچه حزب اللهی ام باشد ولی خب
عاشق شدن طبق کدام آیه حرام است؟
چون دوستت دارم قیامت با تو هستم
این جمله میدانی روایت از امام است ؟
دنبال حرف دیگری می گردی انگار
این حرفهایی که شنیدی بی ادامه است
ثالثا اینکه،عاقا تسلیم،بسه دیگه
هه! نمایشنامه خخخ
عاقا اصن جواب آورده اند که:
من عاشق یک مرد مغرورم
یک مرد تلخ و خشک و احساسی
چشماشو میشناسم درست وقتی
میگه بهم .. منو نمیشناسی !
من عاشق یک مرد مغرورم
دیوونه ی چشمای درویشش
بیتاب اون سوزش که رو گونم
موقع بوسه مونده از ریشش
دلواپس روزای بی اونم
دلواپس فضای این کافه
اینو میدونم که یه روز میره
اون روزی که این آسمون صافه ..
من عاشق این حال مغمومم
احوالی که بی اون همش درده
خوشحالم از اینکه تموم من
دلواپس احساس یک مرده
من عاشق یک مرد مغرورم
اون مرد که خوش لباس و شیک پوشه
لحن صداش آرومو سنگینه
اونکه همش بارونی می پوشه
مسافر این شهر آلوده س
مسافر تهران بی رویا
اینو میدونم آخرش میره
اینو میدونم میره از اینجا ..
دلواپس دنیای وارونه م
دنیایی که با رفتنش دارم
دنیایی که روز هاش میخوابم
دنیایی که شب هاش بیدارم!
دلواپس حال خودم هستم
دلواپس کاری که بام کرده
علت بی خوابی من تنها
لبخند مهربون یک مرده ...
پونه حدادیان
پ.ن
دیگه اسلام به خطر میفته بیش از این بریم جلو
لا اله الا الله
خدا شفامون بده
ببینم یه کاری میکنی کلهم وبلاگ رو بزنن فیلتر کنن
میگم هرچی شعرای آقایون شاعر قشنگه شعرای این دخترا چقد رو اصابه ها این همه روان پریشی یعنی؟! اونم بر ای یه مرد مغرور ریشو؟
میروم گل میخرم، باید بفهمد عاشقم
گل برایش میبرم، باید بفهمد عاشقم
گل نیازی نیست، وقتی اینقدر حالم بد است
از همین چشم ترم، باید بفهمد عاشقم
از همین اصرار که هی سعی دارم بی دلیل
از مسیرش بگذرم، باید بفهمد عاشقم
از همین دیوانه بازی های بی حد و حساب
از همین شور و شرم، باید بفهمد عاشقم
یک نفر در شهر پیدا کن که نشناسد مرا
از همه رسواترم، باید بفهمد عاشقم
عالم و آدم خبر دارند و باور کرده اند
او ندارد باورم، باید بفهمد عاشقم
باید از امشب غزل پشت غزل وصفش کنم
شاعرم،خیر سرم، باید بفهمد عاشقم
پ.ن:شاعر تازه از امشب میخواد شروع کنه به شعر گفتن تا اینجاش دست گرمی بود
نتیجه گیری اینکه دخترا رسما افسرده شعر عاشقانه میگن. بدون امید به نتیجه
ولی پسرا با اعتماد بنفس کاذب. خوشحاااال، خجسته و امیییدوار!!
حالا اینا رو ول کن، من چقد به اون حرف مذکورت خندیدمبلند بلند
حتی باعث شدم حیثیتم تو جمع جلو ملت بره برو خوب شو
خب میبینم که کم اوردی بلاخره
حرف مذکور خب راست گفتم دیگه
و البته نتیجه گیری مهم تر اینکه خدا شفای عاجل بهمون عنایت کنه
اصن حالا که اینطور شد:
عشق اگر عشق تو و عاشق اگر من باشم
آنچه هرگز نرسد روز توافق باشد...