از فانتزی های زندگی این است که در شب های طولانی پاییزی که فرصت بیشتری داری
چراغ های اتاقت را خاموش کنی
پرده ی اتاق را کنار بکشی
گاهی حتی بی عقلی ات گل کند و در سوز سرما پنجره را هم باز کنی
و دراز بکشی روی تخت
بعد همین طور به ماه خیره شوی...به زیبایی و عظمت آسمان
و با خودت فکر کنی که در گوشه و کنار دنیا چند نفر هم زمان باتو به ماه تنهای آسمان چشم دوخته اند
حال هر کدامشان چطور است؟خوشحالند یا ناراحت؟میخندند یا گریه میکنند؟ کجا هستند؟ به چه چیزی فکر میکنند؟
و بعد سعی کنی با آدم های خیالی ذهنت هم ذات پنداری کنی
با خنده هایشان بخندی
یا گریه هایشان بغض کنی
و گاهی هم شاید حس کنی آن ها دارند باتو هم ذات پنداری میکنند
و در همین حال آرام خوابت ببرد...
اصلن پاییز را دوست دارم برای همین چیزها
برای شب های آرام و آرام بخشش
برای ساعت های برای خود زیستنش!
پینوشت: الان یادم افتاد که یه شعری داشتیم تو ادبیات دبیرستان، تو مناظری خسرو و فرهاد که:
بگفتا دوری از مه نیست در خور؟ بگفت آشفته از مه دور بهتر
بعد زیرش نوشته بود گذشتگان بر این باور بوده اند که چون در ماه بنگری ، دیوانه شوی!
اصلا یه لحظه نگران خودم شدم
شعر نوشت:حیران نشسته ماه به تنها نشستنم
وین قطره قطره اشک، به مژگان شکستنم
دیوانگی نباشد اگر، شور عاشقی است
شب تا سحر نگاه به مهتاب بستنم
از این دریچه راه به سوی تو می برم
باشد اگر امید از چاه رستنم
پیوسته ام به مهر تو ای گل که بنگری
پیوند خویش از همه عالم گسستنم
(فریدون مشیری)
البته اشتباه نشه ها،نه دیگه در این حد که فریدون خان میفرمایند
چرا به ساحت ادبیات کهن ، تحریف وارد میکنی؟!
این مصرع "آشفته از مه دور بهتر" به این باور قدیمی اشاره داره که مجانین و دیوانگان اگه به قرص کامل ماه خیره بشن مجنون تر میشن!
لذا در این راستا ما شبهای چهاردهم ماه به اسمون نیگا نمیکنیم و اینا ...!!
+مطابت فوق العاده بود
خیلییییی لذت بردم از تصور کردنش ...
ممنون بابت حس خوبی که بم دادی
عه....ای بابا!
خواهچ