نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت
مورچه دوباره دانه را برداشت و بر دوشش گرفت و روبه خدا گفت:
خدایا گاهی یادم می رود که هستی،کاش بیشتر نسیم بوزد.
پ.ن
1.اینقد بدم میاد از آدمایی که تنها توجیهشون برای کم کاریاشون اینه که وقت نکردم!
اصلا به نظرم غیر قابل قبول ترین دلیل هر کم کاری همین وقت نکردنه
این روز ها کلی حرف هست برای نوشتن اما نمیدونم چرا نمیشه
شایدم وقت نمیکنم:)))
2.خدایا ازت ممنونم به خاطر همه ی روز هایی که حالم را گرفتی
و به خاطر تمام امیدهایی که از غیر به سوی خودت منقطعشان کردی
برسانمان به مقام راضیهً مرضیه
3.بچه ها اینا رو دیده بودی؟
خیلی دنبالشون بودم ببینم اما(وقت نکردم!!!!!)
ممنون که اینجا گذاشتیشون.
و از اینکه بهم سر زدی...
از وقتی الهام چرخنده به حضرت آقا تبریک گفته
چه برکاتی نصیـبش شده ها !
دقت کرده بودین؟
خوشحالم که اینجور سفت وایساده و داره مبارزه میکنه
منم
سلام عزیزم خوبی؟
آره خیلی جالب بود .خیلی دارم فکر می کنم آیا واقعا واقعیه یا نه ،
می ترسم از اون وقتی که همه این کارا فیلم باشه (آخه این دوره شده ،دوره آدمای بازیگر )
به ما سر نمی زنی ؟!دیگه دوسم نداری؟
سلام دوستم
مشتاق دیدار
سلام
کاش متن داستان خدا و مورچه رو کامل مینوشتید.
خیلی داستان لطیفیه از خانم نظر آهاری
سالها پیش خوندم و لی هنوز هم وقتی یادش می افتم لذت میبرم.
+
درباره این خانم نمیتونم چیزی بگم.
ان شاالله خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه
اینقدرا نباید بزرگ کرد بنظر حقیر.
یاعلی
من نمیدونستم اصلا داستان ادامه هم داره
ممنون که گفتید حتما میرم بقیشو میخونم
ان شاالله
من فقط ویدئوش رو گذاشتما...