قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

گاه نوشت 9

طـــفل بی حوصلــه ام  

خستــه ز تعطیلـی هـا 

مـــــهر من زود بیـــــا 

وقت دبـستان من است 

باز هم مثل کودکی هرسو...میدوم در رواق تو در تو

شب باشد

باران ببارد

حرم شلوغ باشد

بیایم کفش هایم را در دست بگیرم و سرگردانی ام را یله کنم روی گنبد و گلدسته ها

از این صحن به آن صحن

از این رواق به آن رواق

از این شبستان به آن شبستان

چرخ بخورم و قلب بی قرارم را به پنجره فولاد گره بزنم

چرخ بخورم و تشنگی ام را حواله ی سقاخانه کنم

چرخ بخورم و بال آرزو هایم را به بال کبوترانتان گره بزنم

آن وقت تمام  که شدم

خود خودم،تنهای تنها، بیایم بنشینم سمت راست ترین گوشه ی صحن

چشم بدوزم به گنبد طلا

آن وقت دوتایی

تاصبح

تولدمان را جشن بگیریم

من بشوم همان نجمه ی کودکی هایم

همان نجمه ی در بند عشق شما

و شما بشوید همان  امام رضای مهربان همیشگی

شب باشد

باران ببارد

حرم شلوغ باشد

من باشم و شما    

ادامه مطلب ...