شرمتان باد ای خداوندانِ قدرت!
بسکنید
بسکنید از این همه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانانِ آزادی
نگهدارانِ صلح
ای جهان را لطفتان تا قعرِ دوزخ رهنمون
سربِ داغ است اینکه میبارید بر دلهایِ مردم، سربِ داغ
موجِ خون است اینکه میرانید بر آن، کشتی خودکامگی را، موجِ خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسلهایتان یک لحظه ساکت میشوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وایِ مادرهایِ جانآزرده است
کاندرین شبهایِ وحشت، سوگواریمیکنند
بشنوید این بانگِ فرزندانِ مادر مرده است
کز ستمهایِ شما هر گوشه زاریمیکنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدورانِتان
روز و شب با خونِ مردم آبیاریمیکنند
بنگرید این خلقِ عالم را که دندان بر جگر، بیدادِتان را بردباریمیکنند
دستها از دستِتان ای سنگچشمان بر خداست
گرچه میدانم
آنچه بیداری ندارد خوابِ مرگِ بیگناهان است، وجدانِ شماست
با تمامِ اشکهایام باز نومیدانه خواهشمیکنم
بسکنید
بسکنید
فکرِ مادرهایِ دلواپس کنید
رحم بر این غنچههایِ نازکِ نورس کنید
بسکنید...
مولایمان گفته بود:
اگر در دور ترین مرزهای بلاد اسلامی به زور گردن کلفت ها و زورگویان
خلخال از پای زن یهود در آورده شد
مرد ها می توانند از غصه دق کنند.
امروز در همین نزدیکی ها،بچه های زن های مسلمان را از دست شان در می آورند
اما ما هنوز تلفاتی بین مان نداده ایم و دو دل مانده ایم
مرد نداریم یا دق کردن بلد نیستیم...؟!
کاش امسال خدا رزق مرا بنویسد
یک سفر پای پیاده سفر کرب و بلا
کاش در اول پرونده ی دنیاییمان
بنویسند غلام قمر کرب و بلا
سکانس اول:
داخل پارچه فروشی میشوی و سراغ قواره های چادری اش را میگیری. تور های طرح داری را نشانت میدهد و میگوید مدل هایمان همین هاست، و تو مات و مبهوت،در کوچه پس کوچه های ذهنت به دنبال شباهتی میگردی بین آن ها و حجاب برتر بودنشان...
سکانس دوم:
دورهم نشسته اید و دارید حرف میزنید، از میان جمع رو میکند به تو و میگوید راستی تو سختت نیست چادر سرت میکنی؟ اینجا که کسی نمیشناسدت خب چادرت رو بردار راحت باشی دیگه...!!!
سکانس سوم:
استاد:کی میاد جواب تمرینای جلسه قبل رو بنویسه؟
و تو با کلی شوق و ذوق از نتیجه دادن تلاش هایت،برای ارائه پاسخ برمیخیزی
در همین حین استاد مات و مبهوت نگاهت میکند و در جمع چند ده نفری همکلاسی های دختر و پسر میگوید
آخه این طوری با چادر که اذیت میشی...
و این بار نوبت توست که مات و مبهوت نگاهشان کنی!
سکانس چهارم:
یک سینه حرف هست ولی نقطه چین بس است...
"خب البته حق دارند،نمیتوانند درک کنند که تو با چادرت چه زندگی مسالمت آمیزی داری،خودت انتخابش کردی،با او مهمانی میروی،کوه میروی،فعالیت اجتماعی داری،رانندگی میکنی...حق دارند؛هنوز نچشیده اند لذت و آرامش زندگی در پناه تورا"
پ.ن
درد دارد دیدن و شنیدن سیاست های بی رحمانه ای که حواله ات میکنند،
کاش اقلا مسئولین دانشگاهمان دست از سر تو برمیداشتند! کاش من و تو و رنگ مشکیت را به حال خودمان رها می کردند.
آن وقت ما میماندیم و تمام زیبایی های تو....آن وقت عده ای عاشقت میماندند و باقیمانده هم با احترام تو را نظاره می کردند .
برنامه امشب ماه عسل عالیییییی بود...
بخش اعظمی از برنامه رو داشتم گریه میکردم
اصلا هم برام مهم نبود مهمون هامون داشتن چه فکری میکردند!
اشک ریختم از این همه درک حضور خدا
از این همه اعتماد به خدا
ازاین همه صبــــــــر...
و چقدر شیرین بود آرامش خدا دادی شان
آرامشی که پاداش همه ی صبوری ها،جا نزدن ها،درک کردن ها و دوست داشتن هایشان بود.
احسان امشب قصه،درحکم پیامبری بود برای مخاطبان ماه عسل
پیام رسان آیه های عشق و توکل و صبر
زندگیتان تا همیشه پرنور.
پ.ن
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه ی کوه تحمل دارند
وبلاخره یک روز در لغت نامه ها خواهند نوشت
دانشگاه:جایی است که در آن بیشترین چیزی که ضایع میشود حق دانشجویان است
آن هم به دست اساتید.
من دیگه حرفی ندارم
گفته بود:
اگر دلت کینه ای را در خود جای داده
همتی طلب کن و با روحی وسیع
همه را حلال کن و سایه ی حق را بر گردن کسی نخواه
حواست به دلِ شکسته ات باشد
مبادا لب به شکایت باز کند و
با اشک هایش زندگی ای را به آتش بکشد!!!
پس صبور باش
شکوه نکن
ببخش . . .
در اوجِ دل شکستگی ببخش!!!
آن وقت سبک که شدی
دلت را در دستانت بگیر و بگو:
"سلام خدا، آمده ام مهمانی"
پینوشت همگانی:
به حرمت روزهای آسمانی مهمانی،بدی هایم را فراموش کنید لطفا
از نشستن روی زمین ابا داشت!
نمی خواست چادرش خاکی بشه!
لبخندی زد و ازش پرسید:"چرا راحت نمی شینید روی زمین؟!"
گفت:"خب آخه چادرم خاکی میشه!"
چهره اش جمع شد و گفت:
"ازشما انتظار نداشتم! ببینم قراره لباس محافظ بدن ما باشه یا اینکه ما مواظبش باشیم؟!
این ها همه هستند تا ما را حفظ کنند،دل مشغولیت تو زندگی این چیزها نباشه!"
پ ن:
جدا که گاهی دیدن آدم های جورواجور،دیدن و شنیدن بعضی چیزها،بهانه ایست تا برق از سرت بپرد و یادت بیاورد که حقیقت چیز دیگری است.
نصایای مشفقانه و پدرانه حضرت ماه، هدیه ی بنده به تمام آنها که تازگی نیمه دینشان کامل شده...به خصوص دوست، همبازی،هم درس و بحث(!)، وخواهر عزیزم هدی بانو؛ و رفیق ناب روزگار دانشجویی سارا جان...
1) زن و شوهر باید همدیگر را در راه صحیح و صراط مستقیم الهی حمایت کنند. اگر هر کدام از اینها مشاهده میکنند یک عمل خیر و یک کار شایستهای از همسرشان سر میزند، آن را تشویق کنند و اگر بر عکس، احساس کردند که خطایی، یک انحرافی خدای نخواسته وجود دارد، سعی در اصلاح آن بکنند. یکدیگر را در راه خدا کمک و تشویق کنند.
2) زن و شوهر باید سعی کنند که یکدیگر را اصلاح کنند. نه مثل یک آقا بالاسر که مرتب به دیگری نیش بزند؛ نه! مثل یک پرستار، یک مادر و پدر دلسوز.
3) وجه مشترک زوجین در زندگی باید عبارت باشد از توجه به خدا و اطاعت دستورات الهی و عمل به فرامین خدا. زن و شوهر باید همدیگر را در این جهت حفظ کنند. اگر زن میبیند که شوهر او بیاعتنا به مسائل دینی است، او را با حکمت و اخلاق خوش و ظرافت و زیرکی زنانه، وادار به آمدن در راه خدا کند. مرد هم اگر میبیند زنش بیاعتناست، او هم باید همین تکلیف را انجام دهد. این از کارهای اساسی زندگی است.
پ.ن
به قول یک بنده خدایی، انگار که این روزها نفت ریخته اند در لانه آقایان مشتاق تاهل!
خوشبختانه آمار تلفات بین دوستان ما بشدت بالاگرفته است!
با تمام وجود براتون آرزو میکنم که تسریع کننده و تسهیل کننده ی روند رو به رشد هم دیگه باشد.