قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

امروز

میان همه ی شلوغی ها و شور عزاداری های شهر

میان همهمه ی مداحی ها و سینه زنی های دسته های عزاداری که از کوچه و خیابان به گوش می رسیدند

میان همه ی رفت و آمد ها و تلاش و تقلا ها

میان همه ی جنب و جوش پیرغلامان و جوانان حسینی

میان همه ی عاشقانه های شهر...

گوشه ی بیمارستان

چشم دوخته بودم به آن پیرمرد بستری شده گوشه ی بخش

که داشت همه ی همه ی تلاشش را میکرد تا دکتر را برای مرخص کردنش قانع کند

آن هم تنها و تنها به شوق شرکت در مراسم اباعبدالله...

انگارکن که به قول خودش این روزها ته مانده ی ضربان قلبش تنها به شوق حسین و حسینیه می تپید

هم او که روی تخت بیمارستان افتاده بود و از اعماق قلبش با ذکر یاحسین اشک می ریخت...

و تو زیر لب زمزمه میکردی:

إنَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبرُدُ أبَدا

+کاش قدر نفس هایی را که امسال هم تا محرم همراهی ام کردند بدانم.

وسط روضه،قلبم قیافه ای حق به جانب به خود گرفته و میگفت:

افسوس...ای کاش در کربلا بودم تا اقلن میتوانستم قدم کوچکی در یاری حسین(ع) بردارم.

عقلم به نشانه تمسخر نیشخندی زد و گفت:

هنوز یک حسین زنده داری

نامش مهدی است

تا حالا برای یاری اش چه کردی...؟

من...سکوت...بهت...بغض...

و روضه خوان همچنان داشت از ندای هل من ناصر امام میخواند...

آی قایقران،نکند فکرکنی امام در آن معرکه نیازمند یاری امثال من و تو بود

توهم برت ندارد روضه را از دریچه دلسوزی برای ولی خدا بشنوی!

ندای ها من ناصر امام همه اش تجلی رحمت و رافت بود برای خلق الله

اصلن تو باید اینگونه گوش کنی

"آیا کس دیگری هست که من یاری اش کنم...؟"