قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

ماهی کوچک تنگ

دچار یعنی
عاشق
...
و فکر کن که چه تنهاست

اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد 

سهراب سپهری  

 بعدا نوشت:

ماهی همیشه تشنه ام.... 

ای زلال تابناک

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

یاربیع الانام

 

در فکر آن بودم که در این آخرین روزهای سال، بنویسم از تمامی روز های خوبی که گذشت، روزهایی که آمدند و رفتند و حالا تنها خاطرات خوبشان باقی است،مشغول نوشتن بودم که ناگاه قلبم فریاد برآوردکه:آی قایقران مگر بدون او هیچ روز خوبی هم بوده...؟مگر با وجود غم انتظار هم میتوان خوش بود؟ 

عقلم به شدت برآشفت از کنایه اش و فریاد زد که تو دیگر چه میگویی؟ خود تو چندبار قول داده ای که تا او هست عشقش را به فراموشی نسپاری؟ چندبار عهد بستی که هیچ محبتی را جز او را در خود راه ندهی؟تو خودت خوب میدانی چه عهد هایی که بستی و شکستی،چه قول هایی که دادی و عمل نکردی، چه روزهایی را به شب رساندی بی آنکه حتی لحظه ای را به یاد محبوبت باشی و یا ثانیه ای را دلتنگش...تو خودت خوب میدانی... 

نزاع عقل و قلبم تاآنجا پیش رفت که هردو مغلوب شدند،الان هردوشان بغض کرده اند و زیر لب میگویند: یاربیع الانام،خسته ایم از این اسفندهای طولانی زمستان...،خوب میدانیم هیچ چیز مهیا نکرده ایم تا پذیرای حضور بهاری ات باشیم،اما تو که چشمت به این هیچ های ما نبوده و نیست... اصلا تو را که در اوج استغنایی با نداشته های ما کاری نیست و هرچه احتیاج است و نیاز، همه از قلب خسته و ذهن آشفته ی ماست... 

بهار دارد میاید، فکری هم به حال ما کن. 

پروتئین ها هم حرف میزنند

امروز سرکلاس بیوفیزیک نشسته بودم و سراپا غرق در دنیای پروتئین ها!به راستی که عجب موجودات شگفت و جالب انگیز ناکی بودند! استاد درس میداد و من بیشتر و بیشتر در این رویای شیرین پروتئین بازی غرق میشدم.

ناگهان کلاس ساکت شد،در تصوراتم داشتم حدس میزدم که جمله ی بعدی استاد چه خواهد بود.قطعا این بار درمورد helix αها بحث خواهد کرد و یا شایدهم...

کلاس همچنان ساکت بود،گویا استاد نیز سرگرم این دنیای شگفت شده بود....

ناگهان سکوت شکست. استاد گفت: به این میگویند توحید! توحید را باید لمس کرد،باید چشید،آن وقت است که معنای آن با تمام وجودتان مانوس خواهد شد.

هرچه که درس پیش رود به موازات آن که پیچیدگی ها،نظم و عجایب خلقت متحیّرتان کرد، باید معرفتتان هم بالا رود.

استاد میگفت در تعجّبم از این که هرچه علم دارد پیشرفت میکند و بشر بیشتر میخواند و بیشتر یاد میگیرد روز به روز از انسانیت دور میشود تا جایی که همین علم،تمام عواطف انسانی را در وجود انسان ها می خشکاند. استاد میگفت حقیقت وجودی انسان ها چیزی است بسیار فراتر از آنچه که این روز ها میبینید، شما جوانید، این حقیقت را در وجودتان کشف و تقویت کنید.

کلاس هم چنان ادامه داشت، و این بار پروتئین بازی ما عالمی دیگر...

حکایت دهه شصتی ها....

میگفت ما دهه شصتی ها خوش بخت ترین آدم های روی زمین بوده و هستیم، میگی نه خودت قضاوت کن:

اول از همه این که از بدو تولد با بحران کمبود پوشک وشیر خشک مواجه شدیم و معنای سهمیه بندی رو ازهمون ابتدا به وضوح  درک کردیم. در نتیجه آماده ترین افراد جامعه برای هدفمند شدن یارانه ها و مواجهه با بحران های اقتصادی جامعه بوده و هستیم.

دوران مدرسمون که رسید توی کلاس های شونصد نفری درس میخوندیم، طوری که تا معلم میومد حضور غیاب کنه و اسم همه رو بخونه یک ساعت ونیم کلاس تموم شده بود و دیگه فرصت درس پرسیدن نبود.

عده ای از ما دهه شصتی ها در همان اوان جوانی پشت سد کنکور گیر کردیم و با غول بی شاخ و دم کنکور دست و پنجه نرم کردیم لذا توی این روزها سروکله زدن با غول های تورم ، بیکاری ، مسکن و... برامون راحت تر از شماهاست.

بش گفتم: تازه خبر نداری پیش بینی ها نشون داده شما دهه شصتی ها عمر زیادی هم میکنید. از اونجا که بچه های دهه شصتی همه باهم به دنیا اومدند و باهم بزرگ شدند پس قاعدتا باهم، هم میخواند بمیرند و چون حضرت عزرائیل فرصت قبض روح کردن این همه آدم رو یکجا نداره ، شما دهه شصتی ها خواسته یا ناخواسته باید  چند سالی رو در وقت اضافه سپری کنید.

پینوشت:

یکی از علاقه مندی های دوران کودکی من این بال هایی بود  که تو نقاشی ها و برنامه کودک ها فرشته ها باش پرواز میکردند.(البته با دیدن طرح جلد شماره  قبل نشریه ی آرمان به این نتیجه رسیدم  هنوز هم هستند کسانی که  رویای بال و پرواز و... را در سر میپرورانند) خلاصه این که خواهشا دوستان دهه شصتی اگه زود تر از ما رفتن اون دنیا برای ما دهه هفتادی هم بال نگه دارند تا ماهم طعم پرواز رو بچشیم!