قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

می خواهم 20 ساله باشم

خدا از تو می پرسد چند ساله ای و تو می گویی بیست سال.

آنوقت خدا دست تو را می گیرد و با خود میبرد و به تو می گوید اینجا لبنان است خوب نگاه کن

آنوقت تو و خدا کناری می نشینید و نگاه می کنید

خدا به تو می گوید: به آن جوان سفید پوش که داخل آن پاترول نشسته نگاه کن  

و تو تمام حواست را جمع می کنی که خوب ببینی

هر دو نگاه می کنید؛جوان با ماشین به داخل ساختمانی می رود که رویش یک علامت ستاره حک شده  

و چند ثانیه بعد تنها دود سیاهی در آسمان باقی می ماند 

 از خدا می پرسی آن جوان چند ساله بود و خدا با لبخند به تو می گوید فقط بیست سال......

دوباره از تو می پرسد راستی گفتی چند ساله ای؟ 

تو این بار کمی یواش تر از قبل می گویی بیست سال.

بعد دوباره دست تو را می گیرد و به جایی دیگر می برد، به فرانسه.

دختری را می بینی که 2 سالی است دیگر دانشگاه نمی رود

از خدا می پرسی چرا او دیگر نمی تواند به دانشگاه برود؟

و خدا با غرور می گوید او را به خاطر حجاب و دینش به دانشگاه راه نمی دهند

این بار گونه های تو از خجالت سرخ می شود و تو کمی روسری ات را جلوتر می کشی  

و از دست موهایت که دائم بیرون می آید عصبانی میشوی 

از خدا می پرسی او چند سال دارد و خدا می گوید فقط بیست سال....

دوباره خدا دست هایت را می گیرد و به تو می گوید گفتی بیست سال ای نه؟ 

و تو می گویی فکر کنم بله.

دوباره با خدا همسفر می شوی  

این بار در خانه ای نه چندان بزرگ جمع کوچکی به زبان آمریکایی چیزی می خوانند  

و تو از خدا می پرسی اینجا؟

و او به تو می گوید الان شب جمعه است اینان جوانان ایالت لس آنجلس اند که دعای کمیل برگزار می کنند  

و تو می پرسی چه کسی کمیل می خواند؟ 

و خدا به تو می گوید آن جوان که گوشه چپ اتاق نشسته نگاه کن او یک جوان بیست ساله آمریکایی است....

چند دقیقه بعد دوباره خدا می پرسد ببخشید شما گفتید چند ساله اید؟

و اینبار تو هیچ نمی گویی.

آخر خدا به تو یک جوان که با امام زمانش حرف می زند را نیز نشان می دهد او هم بیست سال بود

خدا تو را به مزار شهدا می برد و تو آنجا هزاران بیست ساله می بینی و ....

آخرین بار خدا از تو می پرسد چند ساله ای؟

آرام می گویی: می خواهم بیست ساله باشم 

  

 

*برگرفته از آثار آیات القرمزی شاعر 20 ساله بحرینی که بخاطر اشعارش مدت ها در زندان بود

نظرات 9 + ارسال نظر
بی بازگشت چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:54 ب.ظ http://binamak.blog.ir

جالب بود :-)

موجیم که آسودگی ما عدم ماست شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ب.ظ http://shahadat92.blogsky.com

سلام
به روز هستم

سلام

به بهانه دوست یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ب.ظ http://bahaane.blog.ir

آیات القرمزی واقعا ۲۰ساله بود...
قصه ی پر شکوه زندگی او تا ابد به یاد کودکان سرزمینش خواهد ماند

من چند روزی بیشتر نیست که با نوشته های ایشون اشنا شدم
اما حقیقتا عمق نوشته هاشون بیانگر صدق سخن شماست

م.حامی دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ب.ظ

سلام
عالی بود
خیلی خوشم اومد

سلام

راه نشین دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:48 ب.ظ http://rahneshin094.blogfa.com/

سلام
درباره ی پست بالایی یه توضیحی میدی؟
نه شرح بلکه تفسیر

سلام
شرح؟تفسیر؟
حکایت آدم هاییه که شخصیتشون از دور به اندازه ی سایه هاشون بزرگ به نظر میرسه
اما همین که بشون نزدیک میشی تازه میفهمی بدجور دچار توهم شدی!
دیگه نتیجه اخلاقی رو خودت دریاب;))

حسین یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.hossein17.blogfa.com

دوباره بوی فتنه ها از دانشگاه آزاد می اید؟!
نظر شما چیست؟

الله اعلم...

راه نشین دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:46 ب.ظ

وا خب تو چرا اینجوری میکنی؟؟
اون پسته کو؟؟؟
با وبلاگت دوس باش

خب بعضی پستا،پست موقته دیگه
اصلا محض تحول فضای وبلاگ فکر کنم از اینجا به بعد به جای بروز کردن خوبه یکی یکی پست هام رو حذف کنم
بلاخره هر آغازی یه پایانی هم باید داشته باشه دیگه نه؟

شکرانه چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 03:03 ق.ظ

دوست دارم بیست ساله باشم . . .

هعی خدا . . .

شوما که هنو اول جوونیدس

شکرانه چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 11:49 ق.ظ

اتفاقا من بیست سال دارم . . .

به خاطر همین خیلی درد داشت برام:)

شوما که کارت درسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد