قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

رد پای نور

اوصیکم به مطالعه ی کتاب"ردپای نور در خاطرات من" 

کتابی که خودم هم همین دیشب به برکت مجالست و مصاحبت با دوستان کتابخوان،خواندمش!

کتابی زیبا و دلنشین و آموزنده،به نقل از شاگردان استاد علی صفایی حائری معروف به (عین.صاد) 

در واقع بخشی از خاطرات و دیدگاه های ایشان است در مورد انتخاب همسر، ازدواج، اخلاق خانوادگی، عشق و ایمان، معرفت، راهکارهایی برای رشد و تکامل معنوی، عملکردهای سازنده انسان ها، ویژگی های مربی مطلوب، مسئولیت پذیری، مشورت، جبر و اختیار، دنیا و آخرت و برخی از توصیه های اخلاقی ایشان به شاگردان و علاقه مندان خویش  

 

 برای دانلود کتاب اینجا مراجعه کنید 

روایتی از کتاب را در ادامه ی مطلب بخوانید

تا حالا ندیده بودمش ولى از نوع صحبت و شور و حرارتى که داشت معلوم بود خیلى پر انرژى و فعال است.

وسط حرف‌ها دائم مى‌پرسید: پس حاج آقا کى مى‌آد؟

از زیرزمین و آدم‌هایى که آنجا زندگى مى‌کردند خوشش آمده بود و از آنجایى که فهمیده بود من هم آنجا زندگى مى‌کنم خیلى از زندگى حاج آقا سؤال مى‌کرد.

گرم صحبت بودیم که حاج شیخ از در وارد شد و همگى جلوى ایشان بلند شدیم. او که خیلى وقت منتظر آمدن حاج آقا بود، بى‌مقدمه و با یک سلام و احوال پرسى مختصر شروع به طرح سؤال‌ها و مشکلات کرد.

یکى از سؤال‌هاى اساسى او وجود خدا بود. او مى‌گفت :

هر جورى با خودم ور مى‌رم نمى‌تونم وجود خدا رو قبول کنم. به هر کى تا حالا برخورد کرده‌ام که این مسأله رو برام روشن کنه فقط به بن بست خورده‌ام تا اینکه از یک طریقى با شما آشنا شدم و با خودم گفتم تیرى تو تاریکى مى‌اندازم، خدا رو چه دیدى شاید این دفعه به هدف بخوره و به جواب برسم.

حاج شیخ که خوب به حرف‌هایش گوش کرده بود، گفت :

خب، حالا دردت چیه، چى مى‌خواى؟!

ـ مى‌خوام بفهمم خدا هست. مى‌خوام برام خدا و وجودش رو اثبات کنید.

حاج شیخ اشاره به قورى چاى جلوى خودش کرد و گفت :

توى این قورى چاییه و ساکت ماند.

او که با سکوتش منتظر ادامه صحبت حاج آقا بود متوجه شد که باز هم حاج آقا اشاره مى‌کند که :

توى این قورى چاییه!

باز هم جوان که متوجه نمى‌شد حاج آقا منظورش چیست، هاج و واج حاج شیخ را نگاه مى‌کرد. حاج شیخ با صداى بلند گفت :

آقا جون! من دارم به تو مى‌گم توى این قورى چاییه، چرا ساکتى؟!

جوان که مى‌دید حاج شیخ منتظر جواب است گفت: خب، توى اون قورى چاییه! که چى؟!

حاج آقا که درست به هدف زده بود، ادامه داد :

خب که چى؟! خدا هست همه جا هم هست که چى ؟! من چه کار کنم؟! هست که هست، چایى تو اون قورى هست که هست، به من چه ارتباطى داره؟! که چى؟! فرض کن من الان خدا رو برات اثبات کردم. نه، اثبات نه ـ و دست جوان را در دست گرفت ـ اصلاً دست خدا را توى دست‌هاى تو بگذارم، خب با این خدایى که الان دست‌هاش توى دست‌هاى تویه، چه کار دارى؟

مى‌دونى این جواب تو که گفتى «که چى»، منشأش چیه؟ آیا منشأش این نیست که درون تو اصلاً طلبى نیست؟ تو در حال حاضر طالب چاى نیستى، تشنگى ندارى، اگه برات اثبات کنن که اونجا چاییه، نه که اثبات کنن، اصلاً به تو نشون بدن باز هم جوابت اینه «که چى»، حالا چه کار کنم؟ ولى اگه تشنه باشى به مقدار تشنگى‌ات طلبت هم بیشتر مى‌شه. توى این حالت، کسى که عطش داره و پدرش داره در مى‌آد، دنبال اثبات وجود آب نیست که حتى با احتمال یک در صدىِ وجود آب، اون هم چند کیلومتر اون طرف‌تر، حرکت مى‌کنه. اینجا دیگه حتى احتمال‌هایى با درصدهاى پایین هم با ارزش مى‌شه و حرکت میاره، پس آدمى اگه هم مى‌خواد به خدا برسه باید به طلب، عطش و تشنگى برسه نه اثبات وجود خدا، که خیلى‌ها نه تنها به خدا رسیده‌اند که حتى اثباتش هم مى‌کنند ولى چون با او کارى ندارند، مى‌گن خدا منو ساخته، عقل هم به من داده، خب دستش درد نکنه، به خاطر این محبتى هم که به من کرده یک روز در هفته را مى‌گذارم برم کلیسا و ازش تشکر کنم، بعد هم من مى‌رم سىِ خودم اونم هم سىِ خودش ...

نظرات 16 + ارسال نظر
خط شکن پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:58 ب.ظ http://mi12345f.blogfa.com/

سلام.
با نام رضا به سینه ها گل بزنید

با اشک به بارگاه او پل بزنید

فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
------------------
پست امروز عکسی که خیلی ها را خجالت زده میکند..

ادرس مطللب:http://mi12345f.blogfa.com/post/443

سلام

منم!!! پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام
به نظر میرسه کتاب جالبه.انشاالله توفیق بشه بخونم
فقط یا من چشم هام مشکل داره یا خطوط نوشته هات خیلی نزدیک همه!!!


یه چیزی دقت کردی طرف خدا را قبول داشت فقط حرفاش انگار ادا بود.
"خودم گفتم تیرى تو تاریکى مى‌اندازم، {خدا} رو چه دیدى شاید این دفعه به هدف بخوره و به جواب برسم."

انشاالله که درگیر این اداها نشیم

سلام
انشاالله

م.حامی جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام خانووم
خوش میگذره؟؟؟
چی کار میکنی با درسا؟؟؟
خانم خانما این جور که میگی چه مسائل خوبی هست تو این کتاب......

به سلام فرمانده بانو
فعلا خوشیم که میگذره!
از قضادرسته شما فرماندهی اما این دفعه رو استثنا باید بیای پیش خودم برات یه سری آموزش ها خاص بزارم

میدونی که کلا تو مرام ما نیس کسی بذاردمون تو آمپاس

جنبش سایبری ارزشبان جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ق.ظ http://www.arzeshban.ir/

سلام
امامت خیلی مهم نیست!!!....
بروزیم

سلام بر سنگردار اکتیو

م.حامی یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ب.ظ

چیه نکنه میخوای بگی از تو آمپاس در اومدی؟

دیگه دیگه...
میگم شما از مسترتون اجازه گرفتی اومدی این ورا...؟؟هاهاها

سحاب دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:24 ب.ظ

سلام
دارم میرم دانلودش کنم :)
خیلی وقته کتاب کاغذی به غیر از کتابای درسی نخوندم :(
خدا رحمتش کنه اینی رو که این پی دی اف رو در آورد!!!

سلام علیکم
تازه یه بنده خدایی مرحمت فرمودن کامنت گذاشتن که تو خودت نمیری درس بخونی الان موقع امتحانا چرا 4تا دیگه رو از درس وا میکنی با تبلیغ کتاب!
حالا خلاصه عجالتا باید بگم تا پایان ایام جانسوز امتحانا اصلا هم توصیه نمیشه کتاب رو مطالعه کنید
هم اینکه بشینید سر درش و مشقتون
هم اینکه یهو هوایی میشید و ....بله...

خدامنو رحمت نکنه که لینکشو گذاشتم؟

م.حامی دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ب.ظ

باشه خانم خانما
آسیاب به نوبت
بلاخره نوبت ماهم میرسه اذیتت کنیم.....هاهاها

سلااام
اولا اینکه ببخشید بنا به مواردی یه مقدار سانسورتون کردم
ثانیا این که،عزیزم به همین خیال باش
ثالثا اینکه....بعدا بت میگم
رابعا اینکه،ماکوچیک شماییم فرمانده

راه نشین دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ب.ظ

شما اگه هنوز به حاج خانم میگی فرمانده
پس به ویدا خانم چی میگی؟؟؟؟
ببین یه نصیحت بهت میکنم که سعی کن آویزون گوشت کنی
سر به سر فرماندهان اسبقی که این روزها در تأهل و تعهد به سر می برن نذار ... یوقت دیدی رفت با آقاشون اومدآ ..!!!
حالا از من گفتن بود

نه نه اشتباه نکن،اصلا مائده بانو همیشه برا ما فرماندس،فرماندهی تو خونشه اصلا
پ.ن:مائده جان بعدا باهم حساب میکن

اوه اوه،اصلا حواسم به این نکته نبود
من رفتم

م.حامی دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ب.ظ

اصلش همون بود که سانسورم کردی
موفق باشی
یا علی

امممم
شما عجالتا باما دوست باش فعلا
بوس

م.حامی سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ق.ظ

قربانت نجمه خانوم
ما که زیاد با هم حساب داریم اینم روش...
فعلا دوستیم باهات ترس
و اما نیلوفر خانوم از دست شماها که دیوار کوتاهتر از بنده ی حقیر به سبب متاهل بودن ندارین
ببین
و تلک الایام نداولها بین الناس.....

بعله خب ماکه زیاد باهم حساب داریم،خیلی شیرینی به ما بدهکاری شما....اوه جدا خیلیه ها
همون روز تو آوینی باید نقد رو میچسبیدم،اشتباه کردم الان خیلی نادمم

واما عاشق این نکته سنجیای قرآنیتم
البته تف به ریا دیگه

جنبش سایبری ارزشبان جمعه 20 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.arzeshban.ir/

سلام.
آغاز امامت بقیه الله (عج) بر تمامی هستی مبارک باد...
بروزیم

سلام

سحاب یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:06 ق.ظ http://sahab.blog.ir

هدیه به شما :
یک پیشنهاد!
هر روز یک آیه از قرآن کریم رو حفظ کنیم (همراه با توجه به معنی و مضمون)
در طول یک سال365 آیه حفظ خواهیم بود .
التماس دعا

داوود شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:09 ق.ظ

دمتون گرم عجب کتاب باحالیه واقعا از خوندنش لذت بردم.
خیلی خیلی ازتون ممنونم
البته اگه دوستان به جای کامنتهای بی ربط راجع به داستان مطلب بنویسن فکر کنم بهتر باشه
البته ببخشینا!!!

خداروشکر که مفید بود
کامنت هاهم یه جورایی در راستای مباحث مستتر در کتاب بود مثلن

شکرانه چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 11:50 ق.ظ

آقای صفائی حائری عالی هستن . . . :)

این کامنتات داره خاطرات پست های قدییییمیم رو برام زنده میکنه.
روحت شاد

شکرانه پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 02:54 ق.ظ

کمترین کاریه ک ازم بر میاد

فروشگاه فرهنگ اول جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 03:23 ب.ظ

برای تهیه کتاب ردپای نور می توانید به فروشگاه کتاب و محصولات فرهنگی ایرانی اسلامی فرهنگ اول مراجعه نمایید

اصفهان خیابان احمد آباد نرسیده به چهارراه گلزار مرکز خرید محصولات فرهنگی ایرانی اسلامی فرهنگ اول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد