قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

کوچه نقاش ها 2

یک روز گفتند احمد آقا خمینی زنگ زده به دکترچمران و گفته امام دلش برایت تنگ شده و می خواهد شما را ببیند.همان روز دکتر با هلی کوپتر خدمت امام می رود .وقتی دکتر برگشت ریختیم دورش و از حال امام جویا شدیم. دکتر برایمان گفت:

وقتی خدمت امام رسیدم ایشان چند ثانیه به صورت من خیره شد و گفت:"مصطفی،تو هنر مندی؛هنرمند باید یک رنگ باشه.گران ترین قالی رو ببین چون چند رنگه،باید زیر پاباشد.اما آسمان رو ببین که از همه بالاتره،چرا؟چون یک رنگ است.یکرنگی وصداقت قانون عشقه."

                                                      *********

دکتر وقتی به کسی مسئولیت میداد. همه ی کار ها را به عهدی او میگذاشت.بهش خط نمیداد که این کار را بکن،آن کار را نکن،فقط راهنمایی و نظارت میکرد.ابتکار عمل و رزم و رزق و روزی به عهده ی خودم بود.آن جا خودم را پیدا کردم.سعی کردم فکرم را به کار بزنم و خودم را نشان بدهم.

دکتر میگفت:"تبعیت یک بحث است؛استقلال ذهنی یک حرف دیگر.

                                                       *********

دم غروب،نزدیک سوسنگرد توقف کردیم تا آبی به سر و صورتمان بزنیم و استراحت کنیم.دکتر همه اش توی فکر بود و اصلا حرف نمیزد.چشمم به دکتر بود و نگاهش میکردم،رفت به طرف تویوتا سوخته که حدود صد متر دور تر از ما بود.انگار گلوله مستقیم خورده بود.تمام دل و روده اش پیدا بود.

دکتر قدم زنان رفت به طرف ماشین،خم شد روی کاپوت،آستینش را بالا زده بود و با رادیات ماشین ور می رفت.یک آن متوجه صدای جیک جیک یک پرنده شدم.دکتر مرا فرستاد که آچار بیاورم،آچار را گرفت و افتاد به جان رادیات.صدای جیک جیک پرنده قطع نمی شد.چند دقیقه بعد دیدیم یک گنجشک کوچولو تو دست دکتر است.حیوان بیچاره توی آن گرما تشنه اش شده بود رفته بود از رادیات ماشین آب بخورد که بالش گیر کرده بود به پره های رادیات و اسیر شده بود.

دکتر گنجشک را به طرف آسمان گرفت و با حالت غصه داری گفت:"من تو را آزاد میکنم؛برو. خدایا به آزادی این مرغ قسمت میدم که جان مرا هم آزاد کن. دیگه خسته شده ام."

من جوان بودم نمیدانستم دکتر از چه چیز رنج میبرد. اوکه با پای خود و بدون اصرار و اجبار آمده بود،از چه چیز خسته شده بود؟....

آن روز غروب در آن دشت سوت و کور ،دکتر روبه خورشید سرخ رنگ غروب ایستاد  و گفت:"خدایا!پیرم و دل شکسته،خسته ام،هیچ آرزویی ندارم ،دنیا برام تنگه فقط میخوام با خودت تنها باشم..."

یک ساعتی همه مان حیران مناجات دکتر بودیم و گوش میکردیم.

سوار ماشین شدیم و به سمت دهلاویه راه افتادیم...

فردا عصر سی و یکم خرداد، روی بیسیم اعلام کردند که دکتر آسمانی شد. انگار همان شب موقعی که دکتر داشته بچه های را در اطراف دهلاویه توجیه می کرد،سه خمپاره نامرد،از همان ها که بی صدا و بی هیچ سوت و زوزه ای می خورد بغل آدم و یهو میترکد،می خورد بغلش و دکتر و سید مهدی مقدم پور و حدادی درجا شهید میشوند.

نظرات 7 + ارسال نظر
دانشجو شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:33 ب.ظ

خودشم آزاد شد

باران یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ق.ظ http://5shambesoba.blog.ir

چه توصیف های وسوسه انگیزی .
خیلی قطعه های با سلیقه ای رو انتخاب کردید.

فک کنم باید برم بخرمش ...

اسمشم حتا خاصه .

فاطمه یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:13 ب.ظ http://flood135.blog.ir

دخمل هستی؟؟؟؟!!!!

یعنی عکس پروفایلم به اندازه کافی گویا نیست...؟!

نیلوفر یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ب.ظ http://rahneshin094.blogfa.com/

سلام
خانووم عجب تحول شگرفی!
می بینم که یه دستی کشیدی به سر و روی لینک هات..!
حالا میشه بفرمایید این جاد جادی که راه انداختی ، فلسفه ش چیه؟! اگه خوبه ماهم از این کارا بکنیم...

سلام رفیق،من دیدم تو هر روز یه قالب جدید میزاری برا وبلاگت،گفتم منم یه نیمچه تحولاتی ایجاد کنم...والا فلسفه خاصی که نداره،تبلیغات جاد بود،بعدا بات حساب میکنم

بی بازگشت دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ق.ظ http://binamak.blog.ir

من نوشته های دکتر چمران رو به شدت دوس میدارم، انگاری جنسشان فرق دارد، مخصوصا اونی ک سمت چپ وبلاگم نوشتم واقعا عاشقشم:-)(

منم نوشته هاشون رو دوست دارم
اما این چند وقت،مخصوصا بعد از خوندن کوچه ی نقاش ها شیفته ی شخصیتشون شدم
و قطعا پشت چنین نوشته های دلچسبی باید همچین روح بزرگی هم وجود داشته باشه

مریم چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:06 ب.ظ http://binamak.blog.ir

سلام
دوست دارم به عنوان یه خانم محجبه نظرتو راجب پست جدیدم بدونم
ممنونم

سلام. چشم میرسم خدمتتون

امیر جون شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:47 ب.ظ http://soltaaan2013.blogfa.com

قایقران اگه خواستی یه سری به وبلاگ پسر خالت بزن

به به سلام بچه تهرون، الان میام
پینوشت:وبلاگ نویسی هم دیگه بچه بازی شده، والا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد