قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

...

بعد سال ها دوباره یکدیگر را دیدیم

اصلن باورم نمیشد همان دختر شور و شنگ چند سال پیش باشد

خیلی عوض شده بود...

حرف که میزد،کلماتش تبدیل میشدند به بغض و اشک

و من فقط همین طور نگاهش میکردم

در اینگونه موارد تنها کاری که بلدم این است که گوش کنم

او حرف میزد و من گوش میدادم...

ناراحتم از این که دوستِ دوست داشتنی ام،با آن سن و سال و آن همه انرژی و استعداد باید امروز.....

اما...

موقع خداحافظی داشتم فکر میکردم چقدر مشابه این داستان این روزها زیاد شده است

چقدر زیاد از این و آن شنیده بودمش

کاش میشد یک بلند گوی جهانی در دست گرفت و فریاد زد :

آی آدم ها! خواهشا لطف کنید

تا معنای دوست داشتن را نفهمیده اید

تا تکلیفتان با خودتان مشخص نیست

از دوست داشتن حرف نزنید

انسان این واژه ی تَرَک خورده را باور می کند...

دست و پای قلبش را گم میکند

انسان است دیگر،از سر صداقت  زود باورمیکند، هیچ تقصیری هم ندارد

از کاه ِ خیال ِ تو کوه میسازد برای خودش

میشود ققنوسی

آن وقت تو میروی و او میماند و زندگی با روحی زخمی

با نگاهی که از آن پس همه را خاکستری و زشت و باورنکردنی تصور میکند.

هیچ فرقی ندارد ناخواسته و ندانسته باشد یا از روی گستاخی و بیمار دلی

اما اگر یک روزی، یک جایی آن چنان با صورت زمین خوردید که یارای بلند شدن برایتان نماند

تازه به عالم عمل و عکس العمل ایمان میاورید

نکنید این کار را

نکنید! 

 

تمـــــــــام!